13. One of these nights

39 9 81
                                    

نیم نگاهی به رد توی بغل­اش انداخت و دوباره نگاهش رو به سقف داد. چند دقیقه پیش دوباره صدای دورگه­ی هوسوک بهش اخطار داده بود که اگه به زل زدن بهش ادامه بده از خونه بیرونش می­کنه.

هنوز باورش نمی­شد موفق شده شب رو خونه­ی پسر بمونه. حتی مطمئن نبود نقشه­اش برای ورود به خونه جواب بده اما حالا روی تشک نازکی با فاصله از هوسوک دراز کشیده بود و ردی که هوسوک از روی تشک خودش پایین انداخته بود رو به آغوش داشت.

می دونست این تاکید زیاد پسر برای نزدیک نبودن به عروسک به خاطر اینه که یونگی فهمیده از این قرمزی اخمالو خوشش اومده. شاید حتی موقع خواب بغلش می کرد.

از این فکر لبخندی روی لب اش نشست و همزمان آهی از سینه اش خارج شد. یعنی ممکن بود یه شب به جای این حجم پشم شیشه ای، خروس جنگی خودش رو به آغوش می کشید؟

-بیداری؟

-اگه خوابت نمی آد پاشو برو خونتون.

از جواب سریع پسر خنده اش گرفت. صداش از خواب دورگه شده بود اما دست از جواب دادن و نیش زدن نمی کشید.

-خوابم میاد اما نمی تونم با این لباس ها بخوابم.

-احیانا وقتی داشتی از دست اون جانی فرار می کردی یادت نبود لباس برداری؟

لب هاشو بهم فشرد و خداروشکر کرد که چراغ ها خاموش بود وگرنه لرزش شونه هاش خنده ی مهارشده اش رو لو می داد.

می دونست هوسوک زرنگ تر از اونه که گول بهونه ی الکی اش رو بخوره و اینکه با وجود پی بردن به دروغش بازم بهش اجازه داده بود بمونه خوشحالش می کرد.

-واقعا نمی خوای بهم لباس راحتی بدی؟ من مثلا مهمونتم ها.

-یادم نمی آد کسی رو دعوت کرده باشم.اگه خیلی اذیتی حاضرم تا در خونه اتون باهات بیام.

می تونست به زخم روی شکم اش اشاره کنه و بگه با این وضعیت کاری ازش برنمیاد اما می دونست این حرف اعتراف به دروغیه که گفته پس دهنش رو بست و سعی کرد از گوشه ی چشم نگاهی به پسر بندازه.

-شبا زود می خوابی؟

-چند تا مسکن لعنتی خوردم و تو داری مزاحم خوابم می شی.

-ببخشید. بخواب.

-منتظر اجازه ات نبودم.

تکونی به خودش داد و سعی کرد با عوض کردن حالت بدنش مشکل تنگ بودن شلوار و سفتی دکمه های پیراهنش رو حل کنه. اگه فقط یک درصد احتمال می داد نقشه اش جواب می ده و موفق می شه شب رو توی خونه ی جانگ هوسوک بخوابه حتما با خودش یه دست لباس راحتی می آورد.

صدایی از سمت هوسوک نمی اومد که البته طبیعی بود. حتما تلاش می کرد بهونه ای برای حرف زدن دست یونگی نده. به پهلو چرخید و رد رو بیشتر به خودش فشرد.

Love Is About TrustWhere stories live. Discover now