part 6

601 36 14
                                    

عشقی که توی نگاه اول اتفاق بیفته چیزی جز هوس نیست

هوسی که برای تبدیل کردنت به یه فرد عاشق، نقش نیروی محرک رو بازی میکنه

طولی نمیکشه که اون هوس زود گذر از بین بره یا یه عشق جاودانه رو رقم بزنه

عشق یا هوس؟!

روی حس غریبی که تهیونگ نسبت به جونگکوک طی اون مدت زمان کم پیدا کرده بود، نمیشد هیچ اسمی جز جنون گذاشت!

جنونی لحظه ای که گاهی به اندازه امواج اقیانوس غیرمتلاطم و گاهی مثل یه برکه ی ساکن، به گندابی مضحک تبدیل میشد

درست بیست روز از آخرین دیدار جونگکوک با انوار خورشید میگذشت

طوری که دیگه کم کم چشماش تمام ذرات نور رو از دست دادن و به تاریکی عادت کردن که حاصل عشق تهیونگ به اون بود

گاهی روی صندلی چوبی مینشست و به گذشته فکر میکرد و لحظه ای بعد کورمال کورمال مسیر تخت رو پیدا میکرد تا به آینده فکر کنه اما در نهایت به پشت در برمیگشت و روی زمین میفتاد تا بلکه بتونه به واسطه شنیدن صدای بادیگاردهایی که پشت در با هم مشغول حرف زدن بودن، اثری از حیات رو پیدا کنه و برای لحظاتی حس کنه که هنوز زندست و این امکان براش وجود داره که مثل سایر انسان ها زندگی کنه

از روزی که عشق دیوانه وار تهیونگ رو بدون هیچ تردیدی رد کرده بود، بیست روز جهنمی میگذشت که شب هاش با روز هیچ تفاوتی نداشت

اسارت گاهی که هیچ مجرمی جز جونگکوک نداشت و محکوم بود تا بدون ملاقات کننده و حق داشتن وکیل، به حیاتی دروغین ادامه بده

دستی به گچ روی پاش کشید و آهی که از گلو به قصد سوزوندن قلب خودش شنیده شد

نمیدونست باید از دکتری که چند روز پس از اون حادثه به اتاقش فرستاده شده تا پاش رو معاینه کنه، بابت نجات دادنش از درد متشکر باشه یا از فردی کینه به دل بگیره که با نهایت بی رحمی درمانش کرد

طوری که هنوز میتونست صدای فریاد های جگرسوز خودش رو از لای دیوار های اون قلعه سنگی بشنوه!

زمان در عین بی فکری و سبک مغزی، به کندی میگذشت و خیالی برای ترحم به حال پسری نداشت که هر روز اسم خودش رو زیر لب تکرار میکنه تا هویتش رو از یاد نبره

جونگکوک انقدر از وقایع اطرافش دور افتاده بود که حتی خبر از لباس هایی نداشت که بادیگاردها پس از هر حمام به زور تنش میکردن

یا تعداد دفعاتی رو از یاد برده بود که سینی های غذای دست نخورده رو با یه هل کوچیک به نگهبان ها پس داده تا شکم های گندشون رو پروار تر کنن

حتی نمیدونست شکاف پیشونی تهیونگ پس از ضربه لیوان بسته شده یا هنوز ازش خون جاری میشه

یا از کبودی های شکمش خبر نداشت که به دستای اون رقم خوردن تا به جرم عوضی بودن، مجازاتش کنن... اگه میخواست با خودش صادق باشه، دردای تهیونگ براش به اندازه ذره ای اهمیت نداشت

Go Master / KookV Where stories live. Discover now