۲

4.1K 459 50
                                    

نمیدونست بخاطر هول بودن زیادشه یا جذاب بودن مرد که دوست داشت بپره روی مرد و لختش کنه

بزاقش رو قورت داد
بدنش داغ شده بود و دردی رو در پایین تنه اش احساس کرد

مرد آتشنشان نگاهی سرد بهش انداخت

:«من تهیونگم، جفتت»

کلمات، میشنیدشون ولی نفهمید

جونگکوک:«چی؟»

یونیفرمش رو دراورد

امگا میتونست رایحه تلخ چوب سوخته رو احساس کنه
دستش رو، روی سرش گذاشت بوی آلفا زیادی قوی بود

:«ســــــــ... سرم داره گیــــــ»

قبل از اینکه بتونه جملش رو تموم کنه چشماش سیاهی رفت و داشت میوفتاد که آلفا گرفتش

گردنش رو نزدیک امگا برد و عمیق بو کشید
از خوشبو بودنش هومی گفت

:«وانیل، بوش رو دوست دارم»

.........................................

:«اصلا مطمئنی درسته»

:«صبر کنین داره بیدار میشه»

چشماش رو باز کرد و اولین چیزی که دید چهره تار مادرش بود که با چندبار پلک زدن واضح شد

اینجا اتاقش نبود پس کجا بود

کل اعضای خانوادش رو دید که تو اتاق جمع شده بودن

:«من کجام؟»

کسی حرفی نزد

:«خونه جفتت»

آلفا که به دیوار تکیه داده بود و دست به سینه به جفتش نگاه میکرد گفت

آقای جئون غرید

:«تو آلفای پسرم نیستی»

مادرش با ترس ادامه داد

:«ممکنه اشتباه شده باشه»

درسته اون مرد خیال میکنه جفت جونگکوکه

مرد از شنیدن حرفای بی ارزش خسته شده بود

:«رایحه من چیه؟»

از پدر خانواده پرسید

جواب داد
:«رایحه ای نداری»

بعد نگاهی به جفتش کرد که با تعجب و کمی ترسیده بهش نگاه میکنه

:«رایحه من چیه»

جونگکوک:«چرم سوخته»

مادرش با تعجب دستش رو جلوی دهنش گرفت و شروع به گریه کردن کرد

نگران شد

:«چیه مامان؟»

:«اون امگاعه منه و از این به بعد کنارم زندگی میکنه»

آلفا پدر در مقابل آلفا تقریبا جوان ایستاد

:«مهم نیست جفتته یا نه اجازه نمیدم پیش تو زندگی کنه»

گرگ درونش حس میکرد جفتش رو ازش بگیرن

:«اوه واقعا میخوای جلوم وایسی؟»

دندوناش رو نشون مرد داد و آماده حمله بود

آقای جئون
:«فکر کردی نمیتونم شکستت بدم؟»

تهیونگ پوزخندی زد و خواست حمله کنه که

:«آلفا»

امگا نیم خیز شده بود و برای جلوگیری از دعوا ازش خواست اینکار رو نکنه

تهیونگ دستش رو مشت کرد

:«با احترام ازتون میخوام از خونم برید بیرون امگام باید استراحت کنه»

آقای جئون خواست حرفی بزنه که

:«آلفا میشه لحظه ما رو تنها بزاری؟»

سری تکون داد و از اتاق خارج شد

:«ما نمیتونیم بزاریم با آلفا خون خالص زندگی کنی»

جونگکوک:«اون جفتمه مامان، اون بهم صدمه نمیزنه»

پدرش پوزخندی زد

:«اون حرومزاده ها رو نمیشناسی اونها از امگاها متنفرن بدبخت میشی باید تو خانواده ای امگا ستیز زندگی کنی»

مهم نبود چقدر خانوادش از آلفا بد بگن اون مرد به دل امگا نشسته بود و باعث شده بود گوشاش کر بشه

:«من میخوامش!»

...................................

:«مواظب خودت باش»

برای بار آخر از پسرش خداحافظی کرد و جونگکوک در رو با لبخند بست

سرش رو برگردوند و آلفا رو دید

بهش حمله کرد و شروع به بوسیدنش کرد

اجازه نفس کشیدن به امگا رو نمیداد و اون رو به سمت تخت هدایت کرد

پرتش کرد روی تخت
جونگکوک ترسیده بود اون حتی نمیدونست سکس چیه چه برسه بخواد انجامش بده از تصور اینکه قراره بهش تجاوز بشه قلبش تند تند میزد

:«نه»

تهیونگ اهمیتی نداد و روی تختش خوابوندش و خواست شلوارش رو باز کنه که
امگا جیغ بلندی زد

:«نه من نمیخوام»

الفا بی احساس من Where stories live. Discover now