۸

1.4K 210 28
                                    

جونگکوک با دستای لرزون کرواتش رو سفت کرد

اونقدر سفت که انگار میخواست خودش رو خفه کنه

ولی انگشتای بلندی روی دستش قرار گرفت و بهش گفت

:«هی اتفاقی نمیوفته»

تهیونگ همین چند کلمه رو بلد بود و امیدوار بود بتونه دل آشوب جونگکوک رو آروم کنه

ولی امگا دستی به صورتش کشید و به جفتش نگاه کرد

دستای باندپیچی شده آلفا کمی فقط کمی قلبش رو تیکه تیکه میکرد

ولی تهیونگ هیچ اعتراضی نمیکرد انگار بلد نبود بگه
"من تو درد غرقم لطفا کسی کمکم کنه"

نه! شاید با دو شات الکل حالش کمی بهتر میشد
ولی با اومدن جونگکوک همه چیز براش به چالش کشیده شد
و اون عاشق چالش بود

تهیونگ نمیدونست چی در انتظارشه بخاطر همین سر انگشتاش گز گز میشدن و فکش منقبض میشد

سرش رو شونه جونگکوک گذاشت و چشماش رو بست

:«فقط پنج دقیقه باشه؟»

امگا دستاش رو دور بدن جفتش حلقه کرد و موهاش رو بوسید

:«تو پسر خیلی خوبی هستی»

چرا انقدر پسر بهش آرامش میداد؟داشت کم کم معتادش میشد و میدونست دیگه نمیتونه ترکش کنه

نرم پرسید

:«من پسر خوبیم؟»

جونگکوک لبخندی زد

:«تو بهترین پسر تو کل دنیایی»

کلماتی که آرزوش بود از پدر و مادرش بشنوه ولی همیشه بر چهره پخته زن آلفا اخمی بود و ازش میپرسید
"من از بچه هایی که زیاد گریه میکنن خوشم نمیاد باعث میشه سر درد بگیرم"

ولی تهیونگ پنج ساله از ارتفاع افتاده بود نیاز داشت کسی بغلش کنه و بهش بگه هر چقدر میخوای گریه کن

با صدای جونگکوک از گذشته بیرون اومد

:«داره دیرمون میشه»

****

:«میگم چرا عمارت وسط جنگله؟»

جونگکوک به درخت ها دو طرف جاده که در هم پیچیده شده بودن و اجازه ورود نور خورشید رو نمیدادن نگاه کرد و از آلفاش پرسید

تهیونگ همین طور که با چشمش به جاده بود گفت
:«آقای کیم از سر وصدا متنفره»

اقای کیم؟منظورش پدرش بود؟

جونگکوک:«منظورت پدرته؟»

تهیونگ:«فقط هم خونیم»

اون مرد هیچ خاطره خوبی از پدرش نداشت و قسم خورده بود دیگه به عمارت برنگرده ولی لعنت به ولی که همه چیز رو بهم میریزه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 10 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

الفا بی احساس من Where stories live. Discover now