۵

3K 450 140
                                    

نمیدونست بخاطر درد پاشه یا حرف تهیونگ که میخواست پارش کنه

صورتش قرمز تر شد

:«پارتتتتتتتتتت میکنمممممممممممم»

جیغی سر آلفا زد و موهای مرد رو تو دستش گرفت

تهیونگ:«معذرت میخوام اخخخخخ عزـ.. اخخخـ... یزمممـ....»

موهاش رو میکشید و سرش جیغ میزد

:«به من میگی زشتتتتت؟؟؟؟؟؟»

جونگکوک عصبانی تر از اون بود که بفهمه آلفا منظور بدی نداره

تهیونگ اجازه داد امگاش عصبانیتش رو روش خالی کنه
وقتی جونگکوک دستاش خسته شد موهاش رو ول کرد ولی هنوز عصبانی بود

بازوش رو گرفت شروع کرد به گاز گرفتن

بعد از نیم ساعت بالاخره بیخیال شد

نگاهی به الفا کرد

به مظلوم ترین حالت ممکن نگاهش میکرد
موهای مشکیش روی هوا بود و دو تا دستش بخاطر گاز گرفتن امگا کبود شده بود

لحظه ای یادش افتاد اون مرد الفای خون خالص بود چرا موقع عصبانیت تا اینجا پیشرفته بود؟

بلند شد خواست معذرت خواهی کنه و برای جونش التماس کنه ولی با حرف الفا شوکه شد

:«لطفا بهم یاد بده»

جونگکوک:«چی رو»

تهیونگ:«احساسات رو»

  ***
~

:«به کلاس احساسات خوش امدید لطفا خودتون رو معرفی کنید»

تهیونگ ایستاد

:«کیم تهیونگ هستم الفای معلم»

جونگکوک از زیر عینک به الفاش نگاه کرد

:«کسی جز ما اینجاست؟»

تهیونگ:«نه»

جونگکوک:«پس چرا گفتی»

تهیونگ:«خودت گفتی خودمون رو معرفی کنیم»

چیزی برای گفتن نداشت پس صداش رو نمادین صاف کرد
روی تخته کوچولویی که از خواهرش قرض گرفته بود نوشت

:« هفت تا حس داریم. ترس، تعجب، خشم، تحقیر، شادی، غم، انزجارـ....»

دستش رو برد بالا

:«معلم سکس جزو خودمشونه»

:«بچه بی ادب»

زیر لب غری زد و بی توجه بهش ادامه داد

:«ترس برای وقتیه که خطری ما رو تهدید میکنه»

الفا بی احساس من Where stories live. Discover now