۶

3.2K 414 162
                                    

«کیم فاکینگ تهیونگ»

امگا داشت درمانگاه رو روی سر تهیونگ خراب میکرد

گاهی وقتا شک میکرد مردم چطوری بهش میگن مشکل کنترل خشم داره؟قطعا با جونگکوک آشنا نشده بودن

چونکه تهیونگ وقتی صدای پای پسر رو شنید ناخوداگاه دو دست سوختش رو پشت قایم کرد تا از جیغ جیغاش در امان باشه ولی ایا بود؟

روی تخت درمانگاه نشسته بود و به جونگکوک داشت میگفت چقدر نگرانش شده و نزدیک بوده سکته کنه گوش میکرد

:«دلم برات تنگ شده بود»

حرفش رو با اروم ترین لحن ممکن قطع کرد

جونگکوک آهی کشید و به بانداژ خونی دو دست تهیونگ نگاه کرد

بخاطر دست زدن به آجر های داغ و فلز به معنای واقعی آتیشی سوخته بود

مظلوم نگاهش میکرد
:«معذرت میخوام عزیزم؟»

آهی کشید، به سمتش تهیونگ رفت و بغلش کرد
تهیونگ سرش رو روی سینه جونگکوک تکیه داد

:«دردت اومد؟»

سر مرد رو نوازش کرد اون آلفا مثل یک بچه گربه بود که میخواست تمام توجه امگاش رو داشته باشه

تهیونگ سری تکون داد

جونگکوک:«معذرت میخوام اونجا نبودم»

زخمای روی صورتش، روی بدنش جونگکوک رو اذیت میکرد به تمام لحظاتی فکر میکرد که باید کنار مرد میبود و از خطر دورش میکرد ولی سرنوشت این احازه بهش نداده بود

:«میشه سکس داشته باشیم؟»

چرا این مرد جنبه نداشت؟

گوش تهیونگ رو گرفت و کمی پیچوندش

:«ای بچه بی ادب»

ولی تهیونگ با لوس ترین حالت ممکن نگاهش کرد

:«توروخدا»

جونگکوک:«از کل درسایی که بهت دادم فقط لوس بودن رو یاد گرفتی؟»

نا امیدانه اهی کشید
:«تو اصلا احساسات من رو درک نمیکنی»

تهیونگ:«اها اون وقت درک احساسات چیه؟»

***

سه روز از سوختن دستای تهیونگ میگذشت و جونگکوک به معنای واقعی براش کم نذاشته بود

تمام مدت تو بغل امگا بود و داشت سریالی به اسم فرندز رو نگاه میکرد

که آرامشش با پیامی که از سمت پسرعموش دریافت کرد نابود شد

:«دارم میام ببینمت و حرفای زیادی برای گفتن دارم»

همون لحظه صدای زنگ در اون رو از جا پروند

الفا بی احساس من Where stories live. Discover now