۴

4.1K 490 103
                                    

برق از چشماش پرید و فهمید که زیاده روی کرده

:«نه منظورم احمق هایی مثل تـ....»

گرگ درون امگا آماده تیکه تیکه کردنش بود

ولی آیا تهیونگ میتونست بفهمه مشکل جونگکوک چیه؟یا احمق تر از این حرفا بود؟

:«خب آره؟»

جونگکوک دندون هاش روی هم قفل شده بود و چشماش حالت عادی نداشت

اگه نمیتونست مشکل رو ببینه پس چطور بود اون یکی چشمش رو هم کور کنه؟

ولی آیا زورش اندازه یه آلفاست قطعا نه پس بهتر بود خودش رو آروم کنه بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاق و در رو بست

تهیونگ شونه ای بالا انداخت و اخبار رو گذاشت

از طرفی جونگکوک هر لحظه منتظر بود مرد بیاد و ازش عذر خواهی کنه ولی انگار تهیونگ همچین قصدی نداشت بالاخره بعد نیم ساعت از اتاق اومد بیرون و جلوی آلفا که داشت اخبار میدید ایستاد
دست به کمر شد

:«چرا نیومدی معذرت بخوای؟»

صدای مردی که داشت درباره شناختن بدن امگاها میگفت رو صامت کرد

:«چرا باید عذر خواهی کنم؟»

اشتباه نکن آلفا پر رو نبود فقط نمیدونست چرا باید عذر خواهی کنه و جونگکوک میتونست این رو از رو صورتش ببینه

آهی کشید و به چهرش اشاره کرد

:«وقتی صورتم اینطوری شد یعنی باید معذرت خواهی کنی»

تهیونگ این قضیه رو بخاطر سپرد و بلند شد و تعظیم کرد

:«من متاسفم، عمیقا از کارم پیشمونم و دیگه انجامش نمیدم»

این دیگه چه مدلش بود؟ اون بلد نبود عذر خواهی کنه؟

جونگکوک:«داری اشتباه انجامش میدی، بایست»

ایستاد

صداش رو صاف کرد
:«من معذرت میخوام عزیزم تکرار کن»

تهیونگ:«من معذرت میخوام عزیزم»

لبخندی زد که باعث شد ناخوداگاه تهیونگم لبخند بزنه

امگا خواست بره رو مبل بشینه که پاش به میز جلوی مبل خورد و آخ بلندی گفت و افتاد

آلفا کنارش نشست

:«من معذرت میخوام عزیزم»

جونگکوک:«چیـ.... چی؟»

سرش رو کج کرد

:«خودت گفتی هر وقت زشت شدی باید ازت عذر خواهی کنم»

الفا بی احساس من Where stories live. Discover now