7

1.5K 313 38
                                    

با فشاری که جیمین به سینه اش آورد کمی عقب رفت تا فرصت نفس کشیدنو به هردوشون بده. درحالی که نفس نفس میزد انگشتشو به آرومی روی لبای برجسته و نیمه باز جیمین کشید و زیر لب زمزمه کرد:(( عاشقتم.))

جیمین بیحال خندید و حلقه دستاشو دور گردن یونگی تنگ تر کرد. پیشونیشو به پیشونی امپراطور چسبوند و درحالی که با انگشتاش گردن سرد یونگی رو نوازش می کرد با صدای خفه ای گفت:(( فکر میکردم دیگه یادت رفته.))

_ چیزی نیست که بتونم فراموش کنم.

یونگی گفت و بدون اینکه فرصت گفتن چیز دیگه ای رو به جیمین بده همونطور که دستاش دور کمر پسر بود اونو روی زمین خوابوند و یه بار دیگه لباشونو به هم رسوند. درحالی که با عطش لب پایین جیمینو مک میزد و حرارت بدنش هر لحظه به خاطر حرکت متقابل لبای جیمین روی لب بالاییش زیادتر میشد دستاشو سمت یقه لباس پسر زیرش برد و با بی صبری دو طرف لباسشو از هم فاصله داد.

_ نه. فکر نکنم الان آمادگی بیشتر از این پیش رفتنو داشته باشم. هنوز...هنوز حالم خیلی خوب نیست و نمیخوام انرژی بیشتری از دست بدم.

جیمین بعد از گرفتن دست یونگی با اخمی بین ابروهاش گفت و خجالت زده نگاهشو از چشمای امپراطور برگردوند. بعد از مدت کمی یونگی به آرومی مچ دستشو از بین دست جیمین بیرون کشید و لبخند کمرنگی روی لباش نقش بست.

انگشت شست و اشاره اش رو دو طرف صورت جیمین گذاشت و با ملایمت سر پسر کوچیکترو به سمت خودش برگردوند.

_ اشکالی نداره. من متاسفم که اذیت شدی.

لبخندشو برای اطمینان دادن به جیمین پررنگ تر کرد و خم شد. کوتاه و نرم لبای جیمینو بوسید و سمت راست صورتشو روی سینه برهنه جیمین گذاشت و چشماشو بست.

_ فقط بزار یه کم اینجوری بمونیم و به صدای قلبت گوش بدم.

********

"درحالی که شمع دیگه ای رو هم روشن می کرد نگاهشو به پسری که از پشت تورهای ابریشمی و نازک دور تخت هاله محوی از بدن سفید و بی نقصش دیده میشد دوخت و لبخند زد.

_ چرا انقدر شمع روشن میکنی؟

شمع بعدی رو هم روشن کرد و در جواب پسر به آرومی گفت:(( نمی خوام به خاطر تاریکی حتی یه ذره از درست نگاه کردن بهت محروم بشم.))
صدای خنده شیرین پسر که بعد از حرفش بلند شد، لبخندش رو پررنگ تر کرد. بند دور لباس خوابش رو شل کرد و به سمت تخت قدم برداشت. با رسیدن بهش بند لباس رو کامل باز کرد و اون پارچه مزاحم رو از روی شونه هاش به پایین سر داد.

ضربان قلبش بالاتر از همیشه بود و می تونست داغ شدن گوشاش رو احساس کنه. آب دهنش رو به سختی قورت داد و پرده ها رو کنار زد. نمی خواست بیشتر از این برای تصرف معشوقه زیباش تعلل کنه اما به محض کنار زدن پرده، با دیدن صحنه روبروش زانوهاش بی اختیار لرزیدن و درحالی که ناباورانه به شخص روی تخت خیره شده بود روی زمین افتاد.

after sunset [yoonmin]Where stories live. Discover now