♬10♬

640 165 26
                                    

٭تو اینجا...چیکار میکنی...

از نگاه غمگین و درد دیده زن خجالت کشیدم
مادر جین رو میگم...

چی میشد اگه این دنیای نفرین شده واسه یک بار هم شده باهام راه میومد؟
واسه یه بارم که شده بهم اعتنا میکرد و تو یه همچین موقعیتی قرارم نمیداد..

٭چطوری اومدی تو این اتاق!؟

چی میگفتم؟ چی میتونستم بگم؟ بعد دوسال تا چه حد بی شرم و پررو شده بودم که بخوام برای اومدن ناگهانیم دلیلی بتراشم؟

بگم به خواست پسرت بوده؟ آره؟
شما بودید میگفتید؟

به مادری که گودی و سیاهیه زیر چشماش نشون از گریه های هرشبش بود میگفتید روح پسرت الان تو این اتاقه؟

+م..من...

•مامان!

با سر رسیدن سوکجونگ نفس راحتی کشیدم و از فرصت پیش اومده استفاده کردم و تلفن مخفی شده ی پشت سرم رو به جین دادم.

هر چند که فکر نکنم جین متوجه جسم سنگینه تو دستاش شده باشه...

حق داشت اون طور به مادرش زل بزنه.

•مامان لطفا برو تو اتاقت و استراحت کن.

٭برم؟

تمسخرانه گفت.

٭میخوای منو از اتاق پسرم بیرون کنی؟

فریادی که کشید باعث شد برق از سر هر سه نفرمون بپره.

سوکجونگ با دیدن حال بد مادرش دستای ظریف زن رو بین دستاش گرفت و با لحن آرومی زمزمه کرد.

-نه مامان! این چه حرفیه؟ خواهش میکنم آروم باش...

٭چطور جرئت کردی بدون اجازه پاتو تو این اتاق بذاری؟

خانوم کیم بی توجه به پسرش ، خطاب به من و با لحنی بغض آلود و خشمگین پرسید

+متاسفم...

٭بی اجازه وارد اتاق جین شدی و میگی متاسفی؟

سرمو پایین انداختم و لبامو رو هم فشردم.

•مامان! نامجون بی اجازه نیومده. من راهش دادم تو اتاق!

٭اونوقت تو به چه حقی این کار رو کردی؟

خشمگین و در عین حال با صدای شکسته ای تو صورت سوکجونگ فریاد زد و همین باعث حیرت پسر شد.

•خ..خب من...

٭این اتاقه جینه، فقط اونه که باید اجازه بده کی به اتاقش بیاد و کی نه!

سکوت...
این تنها جوابه من و سوکجونگ به حرف های زنِ درمونده رو به رومون بود...

٭چطور دلت اومد بدون جین بیای تو اتاقش؟

پوزخند غمگینی. دور از چشم اون دو نفر رو لبام نقش بست

بی اجازه؟ اونم بدون جین؟
پس این پسری که درست پشت سرم وایساده کیه؟

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪Where stories live. Discover now