pt.2

3.9K 473 11
                                    

"هی جونگ‌کوک"

"هممم؟"

بوی عودی که جی‌یونگ عادت داشت هر شب رو میز کنار تختشون بزاره کمی بینیِ حساسش رو اذیت می‌کرد.

"به نظرت فردا لاک قرمزه رو بزنم یا سبز فسفریه؟ نمیخوام پیش اون عفریته زشت به نظر برسم"

جونگ‌کوک زیر لب پوفی کرد و به تخت بالای سرش نگاه تیزی انداخت؛ طوری که انگار اشعه های لیزری نگاهش توانایی رد شدن از از اون تخته ی فلزی رو دارن.

"محض رضای خدا جی‌یونگ، من از کجا بدونم؟"

تخت صدای جیرجیر کوتاهی داد که نشون دهنده جابه‌جا شدن جی‌یونگ روی تخت طبقه بالایی بود.
اول موهای بلندش از بالا آویزون شد و بعد تونست صورت گرد خواهرشو که از بالا خم شده بود ببینه.

"می‌دونستی خیلی یُبس و تو کون نرویی؟"

جونگ‌کوک دستاشو زیر سرش گذاشت و فقط خیره نگاهش کرد.
جی یونگ هم همین کارو کرد.

این کار همیشه اون دوتا خواهر و برادر بود. عجیب و غریب در یک کلمه. شاید برای همین یونگی بهشون می‌گفت دوقلوهای فضایی.

"کیرم دهنت"

جی‌یونگ گفت و مسابقه زل زدن رو شکست ولی همچنان تو همون پوزیشن موند.

"همین دیروز جیمین گفت نداری"

"منم گفتم می‌تونم دربیارم"

وقتی سکوت برادرش رو دید همچنان جدی ادامه داد: "باور کن برای کم کردن روی شما پسرا هرکاری می‌کنم، تغییر جنسیت که دیگه عددی نیست"

جونگ‌کوک خنده کوتاهی کرد و بالاخره نگاهشو ازش گرفت و به پهلوی چپ برگشت. وقتی بازم صدای جیرجیر تخت بالایی اومد متوجه شد که جی‌یونگ هم به تختش برگشته.

"نه جدی قرمزه یا سبزه؟"

وقتی بازم صدای خواهرش بلند شد فهمید قرار نیست به این راحتیا به خواب بره.

"واقعا تو تشخیص این چیزا خوب نیستم"

"از اینکه بهش اعتراف کنم متنفرم ولی تو واقعا خوش سلیقه ای جونگ‌کوک"

لبخند کوتاهی رو لبای جونگکوک نشست. می‌دونست. از همون روزی که روی پسرداییش کراش زده بود به اینکه سلیقه‌ی خیلی خوبی داره واقف شده بود.

"هوممم تلاش خوبی بود"

"اوه بیخیال داداش، جدی هنوزم بخاطر دیروز ازم ناراحتی؟"

با یادآوری اتفاقی که دیروز افتاد و حس بدی که بازم با یادآوریش سراغش اومد لب گزید و پتوی بنفش رنگش رو بیشتر به خودش چسبوند.

"نه جی‌یونگ نیستم، و فکر می‌کنم لاک قرمزه بیشتر بهت بیاد"

جی‌یونگ به وضوح فرار جونگ‌کوک رو تشخیص داد.

اونا هرروز باهم دعوا و بحث داشتن، هرروز با هم به مشکل برمیخوردن و محض رضای خدا... حتی یه روزم به ذهنش نمیومد که بدون هیچ درگیری ای شب شده باشه. اما در نهایت جونگکوک برادرش بود. کسی که شب ها باهاش تو یه اتاق می‌خوابید. کسی که شب ها گرچه تظاهر به بی علاقگی می‌کرد اما تمام حرف های جی‌یونگ رو مبنی بر روزی که گذرونده گوش می‌داد.
اون جونگ‌کوک بود. برادر درونگراش که گرچه ازش بزرگ تر بود اما حسی که بهش داشت مثل خواهر بزرگ تری بود که برادر کوچولوشو خودش بزرگ کرده.

جونگ‌کوک پسر حساس، به شدت درونگرا و محتاط تو حرف زدن بود. درست برعکس تمام ویژگی هایی که جی‌یونگ داشت.
هیچوقت نمی‌تونست حدس بزنه جونگ‌کوک به چی فکر می‌کنه یا چی می‌خواد اما همیشه خیلی سریع متوجه تغییر مود برادرش می‌شد. چیزی که می‌تونست قسم بخوره فقط خودش از پسش برمیاد و حتی پدر و مادرش و یونگی، بهترین دوستِ کوک هم از این توانایی بهره‌مند نیستن.
جونگ‌کوک توی تظاهر کردن استاد بود.

"جونگ‌کوک؟"

"بله؟"

نفس عمیقی کشید و با صدای ملایم تری به حرف اومد.

"من نمی‌دونم چرا این چندوقته متفاوت تر به نظر میای و راستش نمی‌خوام به گفتن چیزی مجبورت کنم، فقط می‌خوام بدونی همونطور که من هر شب قبل خواب کلی زر می‌زنم و سرتو می‌برم، توام می‌تونی این کارو بکنی"

مکث جونگ‌کوک رو حس کرد و بعد از اون صدای کمی‌ خفه‌ش از طبقه پایینی تخت بلند شد.

"‌می‌دونم‌ جی‌یونگ، چرا عجیب حرف می‌زنی؟ من متفاوت به نظر نمیام"

"آره، باشه"

"هی! منــ..."

"می‌دونم جونگکوک، تو مشکلی نداری و متفاوت به نظر نمیای لکنت نگیر. به هرحال لازم بود بگم، شب بخیر"

جی‌یونگ با بیخیالی گفت و تصمیم گرفت چشماش رو به خواب بسپره.

جونگ‌کوک که اصلا انتظار شنیدن چنین چیزی رو از جی‌یونگ نداشت همون‌طور که خوابش پریده بود، صاف به صفحه سیاه رنگ تخت بالایی خیره موند.

"منظورت چیه؟ یعنی چی که متفاوت به نظر میام؟

"پیش خودش بود که زمزمه‌کنان لب زد.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now