"خدای من، جییونگ این چه وضعشه؟"
یانگمی با حرص رو به دخترش با صدای آرومی غر زد و خیلی سرسری لباس های پخش و پلای جییونگ رو از روی زمین برداشت.
"مامان لطفا! جین که غریبه نیست خیلی بدتر از اینارو دیده"
توضیح جییونگ کمکی به از بین رفتن اخم بین ابروهای مادرش نکرد. یانگمی با تاسف سری براش تکون داد و نگاهشو سمت جین که داشت با گوشیش صحبت میکرد سوق داد.
"دلم براش میسوزه"
"مامان!"
یانگمی توجهی به جییونگ نکرد و فقط با چشم غره کوتاهی اتاق رو ترک کرد.
جییونگ هوفی کشید و بعد به بتا که حین صحبت کردن، با انگشتهاش خطوطی نامرئی رو دیوار اتاق میکشید نگاه کرد.
"هوسوک داروهاشو مصرف کرد؟"
"آه، آره. باور کن به اندازهای سالم هست که دوباره مغزمو با لاس زدناش سوراخ کنه"
یونگی با حسرت از پشت تلفن گفت و نگاهشو سمت هوسوک که کل تخت عزیزش رو اشغال کرده و به خواب رفته بود چرخوند. هنوزم نمیدونست چرا قبول کرده مراقب این موجود آزاردهنده باشه.
جین آروم به لحن پسرِ کلافه خندید و بعد از تشکر و خداحافظی، گوشی رو روش قطع کرد. دستی بین موهاش کشید و همونطور که گوشیش رو داخل جیبش سُر میداد به عقب برگشت.
"واقعا داری از همین حالا چمدوناتو میبندی؟"
جین با ناباوری آمیخته به خنده پرسید و جییونگ بدون اینکه سمتش برگرده، مشغول انتخاب بین لوازم آرایشیش شد.
"عزیزم اگه بزارم واسه لحظه آخر که همتون آمپر میچسبونین"
چین با درک منطقی بودن حرف دوستدخترش سری تکون داد و دست به سینه رو صندلی پشت میز آرایش نشست.
با دقت بیشتری اتاق مشترک جییونگ و جونگکوک رو زیر نظر گرفت.تخت طبقه پایینی که حدس میزد برای جونگکوکه، کاملا مرتب بود؛ درست مثل کمد و فضای خالی اتاق که بازم طبعاً متعلق به پسر بود. همهی وسایل امگا با نظم خاصی چیده شده بودن و جین به راحتی میتونست وسواس پشت اونها رو متوجه بشه.
جییونگ اما کاملاً برخلاف برادرش بود. تخت بالایی با انواع و اقسام وسایل دخترونه پر شده بود و ملحفهی روش به شکل نامرتبی از تشک آویزون بود. پسر با کمی دقت حتی میتونست ظرف غذا رو هم روی اون ببینه!
میز آرایشی کاملا بهم ریخته از وسایل روش بود و جین حاضر بود قسم بخوره کمد دختر میتونه حتی ترسناکتر از تونل وحشت شهربازی ای باشه که یکم پیش باهم رفته بودن.
"جین استرس دارم"
با شنیدن صدای دختر، بتا دست از وارسی اتاق برداشت و نگاهشو سمت جییونگ که داشت زیپ دومین چمدونش رو میبست چرخوند: "چرا عزیزم؟"
YOU ARE READING
| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢ
Fanfiction"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمهش فرو نمیکنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمیتونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمهشو پیدا کنه!" "متاسفم تهیونگ، متاسفم که هرچقدر سعی میکنم تکیه گاه باشم، ماهیتم مانع میشه. تو پتریچر...