pt.12

2.9K 386 6
                                    

خب جونگ‌کوک حرفشو پس می‌گرفت.
اون اصلا و ابدا از اومدن به این بار خوشحال نبود.
یعنی خب چرا باید باشه وقتی نشسته و شاهد لاس زدن بتاها و آلفاهای بار با تهیونگشه؟

تا نیم ساعت اول واقعا خوش گذروند، با دوستای تهیونگ و شوخیاشون نمی‌شد که خوش نگذروند. ولی همینکه نامجون و هوسوک جمعشون رو برای رقصیدن ترک کردن، خودشم برای برداشتن شات دیگه ای سمت بار رفت و از ته فاصله گرفت چرا ‌که مطمئن نبود بتونه تحمل کنه و ساکت باشه.

باریستایی که با جین کار می‌کرد براش با لبخند شات دیگه ای پر کرد و بعد رفت سمت مشتریای دیگه‌.

بدون این‌که متوجه باشه با اخم پررنگی ویسکی‌ش رو بالا کشید و به آلفایی که سعی در راضی کردن تهیونگ در به تخت کشیدنش رو داشت نگاه می‌کرد.
می‌شد جلو بره و بعد از رنده کردن اون آلفا که بوی گند چوب‌سوخته‌ش تا اینجا می‌اومد پرتش کنه توی رود هان؟

"جونگ‌کوک بازم میخوای؟"

جونگ‌کوک سرشو به عقب چرخوند و به جین که از پشت کانتر بار مخاطب قرارش داده بود نگاه کرد:
"نه هیونگ همینجوریشم زیاده روی کردم، نمی‌‌خوام مست شم"

جین سری به نشون تایید تکون داد، به کانتر بار تکیه زد و به فضای ملتهب رو به روش که پر بود از رقاص نگاه کرد.
جونگ‌کوک تصمیم گرفت کنجکاویش رو ارضا کنه: "هیونگ، سوبین کیه؟"

جین دوباره نگاهشو سمت امگا برگردوند و با اخم ظریفی به پسر کناریش اشاره کرد.
جونگ‌کوک با تعجب به آلفایی که درحال پر کردن شات یه نفر بود نگاه کرد، پس اون سوبینی بود که هوسوک و نامجون اون شب ازش حرف می‌زدن؟
همکار باریستای جین بود؟

"تو از کجا می‌شناسیش؟"
جین گفت و سوالی دستشو زیر چونش گذاشت.

جونگ‌کوک با بی‌علاقگی لیوان خالی رو روی کانتر گذاشت و نگاهش رو از آلفای سوبین نام گرفت.
"شبی که خونمون نیومدی بچه ها درباره‌‌ش حرف می‌زدن"

"با تهیونگ شیپش می‌کردن نه؟"

جین با خنده گفت و منتظر تایید و لبخند جونگ‌کوک موند اما پسر فقط اخم هاش رو بیشتر توهم برد: "چرا این کارو می‌کنن؟"

جین کمی متعجب از عکس العمل پسر لب زد:
"از تهیونگ خوشش اومده بود، چندباری سعی کرد بهش نزدیک شه و خب تهیونگ اول مقاومت کرد ولی به نظر می‌رسه کم کم داره گاردش رو پایین میاره؛ سوبین پسر خوبیه"

جونگ‌کوک دندون قروچه ای کرد:
"پس چرا به نظر می‌رسه هیچ اهمیتی به اونایی که الان دور ته جمع شدن نمیده؟ یه زیر خواب می‌خواد فقط؟"

جین ابرویی بالا انداخت و نگاهش رو سمت تهیونگ چرخوند. چند نفری دورش بودن و از حالات رفتاری‌شون می‌شد فهمید که دارن لاس می‌زنن و تهیونگ به نظر نمی‌رسید اهمیتی بهشون بده، خونسرد تکیلاشو می‌خورد و از دور به نامجون و هوسوک که وسط پیست رقص بودن نگاه می‌کرد و گهگاهی به حرکاتشون می‌خندید.

"شاید چون چیزی بینشون نیست هنوز؟ توقع داری سوبین چیکار کنه؟ وقتی هنوز هیچ تعهدی بهم ندارن مثل بچه ها حسودی کنه و بره یقه خواهان و سینه‌چاکان ته رو بگیره؟"

جونگ‌کوک به خودش گرفت. اونم تعهدی به پسر نداشت و حق نداشت مثل بچه ها حسودی کنه؛ ولی می‌کرد.

"درسته، تند رفتم معذرت می‌خوام"

"نیازی به عذر خواهی نیست کوک، می‌فهمم چقدر به پسرداییت اهمیت میدی، منم رفیقشم معلومه که می‌دم، سر سوبینو می‌برم اگه بفهمم اذیتش کرده"

حین گفتن جمله آخرش از دور رو به سوبین لبخندی زد و چشمکی روونش کرد، طوری که هرکی از دور می‌دید نمی‌فهمید این حرکت رمانتیک به سوبین همزمان با نقشه قتلش رخ داده.

جونگ‌کوک دلش می‌خواست داد بزنه «آره به پسرداییم اهمیت می‌دم ولی نه طوری که شما فکر می‌کنین، من اونو برای خودم می‌خوام، فقط خودم!» ولی خب تنها کاری که ازش برمیومد سکوت کردن و دم نزدن بود.

"حالم بده، جونگ‌کوک میشه بریم؟"
جونگ‌کوک با پیچیدن بوی ترنج تو بینیش و پشت بندش صدای بم و عمیق تهیونگ سرشو بالا گرفت و به چهره عرق کرده و بهم ریخته‌ش نگاه نگرانی انداخت. فوری از جاش بلند شد و بازوی راستشو تو دست گرفت: "زیاد خوردی؟"

"آره، مستم"

جین بی‌خیال دستی تو هوا تکون داد و گفت: "لطفا با خودت ببرش بیرون کوک، این وقتی مست میشه غیرقابل تحمل میشه اصلا حوصله خودشو دردسرای بعدش رو ندارم"

کیوت غر زد و جونگ‌کوک با اشاره به هوسوک و نامجون که به نظر نمی‌رسید ذره ای خسته شده باشن خواست چیزی بگه که جین زودتر به حرف اومد: "ولشون کن اونارو خودم جمع می‌کنم، فقط ته رو ببر عادت مستیش خطرناکه"

جونگ‌کوک نمیدونست عادت مستی پسر چیه و از این بابت کمی ناراحت شد، دلش می‌خواست از جین بپرسه ولی وقتی فشار دست تهیونگ رو روی بازوش حس کرد و به صورتش نگاه کرد با یه نگاه فهمید اون اصلا تو حال خودش نیست و تقریبا هیچی نمیفهمه.

بیخیال سوال پیچ کردن جین شد و با گرفتن پشت کمر تهیونگ اون رو سمت خروجی بار برد.
قبل خروج سوبین رو دید که با دیدن ته سمتش میاد اما زودتر بدون توجه بهش از بار خارج شد و اهمیتی به اینکه رفتاراش چقدر احمقانه‌س نداد.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now