ᴘᴀʀᴛ𝟷𝟶:ᴍᴀᴋɪɴɢ ꜰᴇᴇʟɪɴɢꜱ

11 7 0
                                    

تهیونگ)
بعد از خداحافظی با دوستای کوک با هم از خونه بیرون اومدیم
تهیونگ: این لبخند مسخرت چی میگه؟!اینقد خوشحالی که به یه قرار دعوتت کرده؟!
کوک:مجبورم به تو توضیح بدم؟!
تهیونگ:خب...راستشو بخوای من اونیم که دیشب اگه تگری نمیزدی احتمالا باهاش تا سکس پیش میرفتی و صبحش از اینکه به قرار دعوت شدی خوشحال بودی!به عنوان اون فرد فکر میکنم حق دارم توضیحتو بشنوم!⁦⁦ತ⁠_⁠ತ⁩
کوک:...من مست بودم!و توام قطعا اونقدری زور داشتی که منو پس بزنی پس من مقصر نیستم،و اگه اتفاقی هم می‌افتاد نهایتا یه رابطه یه شبه بود...همین
تهیونگ:واو!به عنوان کسی که از 2014 تا 2024 توی کما بوده خیلی روشن فکری!چه ستودنی!چقدر بد که من با تو هم عقیده نیستم⁦ತ⁠_⁠ತ⁩
جوابی بهم نداد و سرعتشو بیشتر کرد
همونطور که پشت سرش راه میرفتم بهش خیره شدم
تهیونگ:بچه بودی قابل تحمل تر بودی...
اینو که گفتم برای چند لحظه سر جاش وایساد و یه دفعه برگشت سمتم و به سرعت بهم نزدیک شد
کوک:دقیقا از جونم چی میخوای؟!
تهیونگ:هرچی بگم قبوله؟
کوک:ها؟!
تهیونگ:با اون دختره نرو سر قرار
کوک:خب...انتظار چیز عاقلانه‌ای هم از سمت تو نداشتم،حتی فکرشم نکن قبول کنم
اینو گفت و دوباره راهشو کشید و رفت!
تهیونگ:خب از اول نمیپرسیدی...⁦ತ⁠_⁠ತ⁩

ساعت 7 شب)....

یورا:او...اوپا...
تهیونگ:هومم~
یورا:میشه...یـ...یه رسیدگی به ظاهرت بکنی...؟
تهیونگ:چی میگی یورا؟
یچرا:خب...اممم...چشمات...و اینکه تقریبا حرارت زیادی داری...نگران کاناپه هاییم که هنوز دارم قسطاشو میدم...
تهیونگ:تقصیر منههههه؟!یا اون کره خری که تو بزرگ کردییییی؟
یورا:خب چرا بهش نگفتی نره؟!
تهیوتگ:یورا!قصد کردی اینبار بدون بال برگردی بهشت؟!⁦ರ⁠_⁠ರ⁩
وویونگ:تهیونگ آروم باش مهم اینه که فعلا...عام....فعلا حداقل به هم نزدیک شدین!
یورا:اوم دقیقا اره نزدیک شدین به هم
تهیونگ:تا همین وسط بخارپزتون نکردم ساکت بشین⁦ಠ⁠◡⁠ಠ⁩
یورا/وویونگ:باش...
از جام بلند شدم و سمت حمام رفتم و آب سردو باز کردم و زیر دوش نشستم
از عصر تا الان حال خوبی نداشتم...
حالا کاملا متوجه منظور الهه مادر شدم...
من میمیرم!
اگه اون کره خر همینطوری منو پس بزنه میمیرم!
باید تا قبل از اینکه از بین برم اونو عاشق خودم کنم ولی چطوری؟!
این احمقه بیشعور حتی اندازه یه سر سوزنم گاردشو پایین نمیاره!
بعد از 20 دیقه کلافه از جام بلند شدم
حوله رو دور کمرم پیچیدم و رفتم بیرون
تهونگ:یورا...یوراااا...وویونگ؟کجا رفتن...!
همینطور که سمت اتاق کوک میرفتم مشغول خشک کردن موهام شدم که در باز شد و کوک اومد تو
تهیونگ:عههههه برگشـ...
با دیدن اون دختره پشت سرش کلا مغزم قفل کرد!
سویول:عه!اوپا توام اینجایی؟!
تهیونگ:حالا دیگه دختر میاری خونه؟!⁦ಠ⁠◡⁠ಠ⁩
کوک:به تو چه!
اینو گفت و دستشو پشت کمر سویول گذاشت و سمت سالن همراهیش کرد و از کنارم رد شد
لعنت به خودت و دستت و دختره و درد و هر کوفتی که به توعه کره خر برمیگرده⁦⁦ರ⁠_⁠ರ⁩
کوک:تا کی میخوای با حوله وسط خونه مانور بدی؟
تهیونگ:تا هر وقت که ربطشو به تو پیدا کنم...چطور؟چیزی اذیتت میکنه؟
کوک:منو نه ولی سویولو فکر میکنم اذیت کنه
دهن کجی کردم براش و رفتم سمت اتاقش که از توی سالن داد زد
کوک:تو اتاق من نروووو
و بعدش صدای قدماش اومد و در عرض چند ثانیه اومد داخل اتاق و درو بست
کوک:تو اتاق من چیکار میکنی؟!
تهیونگ:نظرت چیه برم وسط سالن لباس عوض کنم، هوم؟
کوک:تو که با بابام صمیمی برو تو اتاق اون
تهیونگ:اگه لباسای اون اندازم میشد که حتما!
کوک:پوففففف،هر کاری میخوای بکن فقط زود باش
تهیونگ:خب...تشریف نمیبری بیرون؟!

کوک)
هیچوقت نمیتونستم به همچین آدمی اعتماد کنم و بزارم تنهایی تو حریم شخصیم سرک بکشه پس احمقانه ترین تصمیمی که اون لحظه میشدو گرفتم...
کوک:میخوای از اتاق خودم بیرونم کنی؟!
با شنیدن این حرفم چشماش برق زد!
این یارو کلا از 77 دولت آزاده!⁦(⁠ ̄⁠ヘ⁠ ̄⁠;⁠)⁩
اومد سمتم و دستشو روی قفسه‌ی سینم کشید و هلم داد سمت تخت و پشتشو بهم کرد
سریع خودمو جم و جور کردم و لبه‌ی تخت نشستم
کوک:اگه اینقد وقت داری برای مسخر...
کدوم بخش خجالت کشیدن برای این بشر مفهوم نیست؟!⁦(⁠・⁠_⁠・⁠;⁠)⁩
حوله‌ی دور کمرشو باز کرده بود و همینطور که تا کمر رفته بود توی کمد خم و راست میشد!
سرمو سمت دیگه‌ای چرخوندم و جوری به دستم تکیه‌ش دادم که دستم مانع دیدم بشه
کوک: خدایا این کدوم بخش جهنمه...؟!
تهیونگ:اون جوابتو نمیده ولی اگه از من بپرسی میگم وی ای پی!
سرمو برگردونم سمتش تا یه چیزی بگم که..
کوک:چـ...چرا هنوز چیزی نپوشیدی؟!
بدون اینکه جوابمو بده بهم نزدیک شد و همینطور که داشت پایین تخت،جلوی پام  زانو میزد دستشو از روی زانو تا رونم کشید
داره چه غلطی میکنه؟!اونم الان!
همینطور که داشت دستشو روی رونم میکشید خودشو جلوتر کشید و دستشو بالاتر برد و از زیر تیشرتم رد کرد...
• · · ┈┈┈─ᴵᴮᴸᶤˢ'ᶳ ᴬᵈᵃᵐ─┈┈┈ · · •

• · · ┈┈┈─IBL⸸S's ΛDΛM─┈┈┈ · · •Where stories live. Discover now