5. فقط یه کم

283 48 6
                                    

انیمترِ داستان ما، با آرامش تو خونه ش نشسته بود و داشت روی شخصیت های جدید کار میکرد...صدها الگو کشیده بود ولی اونی که میخواست رو نمیتونست روی کاغذ بیاره. مدادش رو با دستمال مرطوب دوباره تمیز کرد. وقتی صدای در رو شنید، بینیش رو چین داد. زود از جا بلند شد و از اتاقش بیرون رفت. وقتی جلوی در ورودی رسید، اِما رو دید

"میدونی آقای استایلز، من نیومدم تو! نترس!"

اون با پوزخند گفت و کلیدهای تو دستش رو چرخوند. هری نفس عمیقی کشید. زود یه جفت اسلیپر که با نایلون پوشونده شده بودن رو پیدا کرد و یه روپوش نایلونی هم برداشت و اونا رو داد به منشیش

"خوب شد کلیدا رو بهم دادین، وگرنه باید دستمو میزدم به زنگ در!"

اِما با بُهت گفت و بعد هرهر خندید. اون اِما پانز بود. منشی و ویرایشگر هری استایلز. اون دختر انقدر زرنگ و تیز بود که میتونست سه تا کار رو یه جا انجام بده:

منشی گری، ویرایشگری و بدلی از هری استایلز بودن. چون هری بخاطر یه سری مشکلات نمیتونست بره بیرون، اون مجبور بود همه ی کارای "بیرون رفتنی" هری رو انجام بده. برای همین اکثرا لاته تو دستش بود یا داشت شکلات میخورد. اون چاق نمیشد چون دائم اینور اونور میرفت. برنامه ریزی دقیقی داشت

خیلی دقیق. اون به نظر یه خانم خیلی خشکه و بی ادب به نظر میومد، چون گستاخ بود

وقتی روی راحتی خیلی سفید هری نشست، موهای بلوندش رو کنار زد و تو جلد "سوپر اِما" رفت

"بهم خوب گوش کن پسر، باید تا یه هفته شخصیتای جدید رو آماده کنی، دو صفحه ی اول مجله ی انیمیشن تایم نقاشیای تو رو میخوان و یه مصاحبه که تلفنی انجام خواهد شد"

"خب...چیز دیگه ای نیست؟"

هری پرسید و منتظر به اِما نگاه کرد. اِما لباش رو تر کرد

"خب...نه!"

اون پسر رو یادش بود ولی نگفت. فکر کرد سر هری به حد کافی شلوغ هست و بیاید روراست باشیم، اِما هیچ اهمیتی نمیداد. اون از خونه ی "رئیسش" بیرون اومد و به سمت خونه ش روند. وقتی رسید جلوی در آپارتمانش، یه دختر مو بلوند آشنا رو دید

"اِما!"

لیلی بود. اِما اون رو بغل کرد و بعد دعوتش کرد داخل. بعد اینکه کمی باهم صحبت کردن، لیلی زود چشماشو دور خونه ی شلوغ اِما گردوند و اون پوشه رو دید، روش نوشته بود "تروی سیوان" از جا پرید

"وای اینوووو"

لیلی با ذوق نقاشی ها رو از توی پوشه درآورد

"واوووو...اینا مال کین؟ تروی چی؟"

"مال یه پسر بود که برام آوردشون. بهم گفت بدمش به هری ولی- آم ولی-"

اما دیگه چیزی نگفت. لبخند لیلی خشک شد. کنار دخترعموش نشست

"به من گوش کن. بازم؟"

"لیلی!"

"میدونی یه نشون دادن نقاشی به هری هم هری رو خوشحال میکنه هم اون طرفو؟ میدونی میتونه آینده ی طرف رو روشن کنه؟ شاید مشکلاتش رو حل کرد؟"

لیلی گفت. اِما لبخند کجی زد و شونه هاشو بالا انداخت

"خب، من دیگه باید برم. فقط اومدم ببینمت، آخه سرت خیلی شلوغه"

لیلی با مظلومیت گفت و اِما بغلش کرد. و بعد، دخترعموش رفت و منشی بدخُلق تنها موند. پوفی کشید و روی راحتیش افتاد. نیم ساعت وقت برای استراحت داشت و بعد باید میرفت تا یه سری جلسه ی کوفتیو رو به راه کنه...فقط اگه...اگه هری میتونست خودش بره بیرون از خونه...

اون بخاطر یه دیس اوردر نمیتونه از خونه بره بیرون، البته، او سی دی هم اثر داره روی این کارش. به عبارت ساده تر هری یه وسواسیِ محضه. اون همیشه همه چیز رو برق میندازه، همه چیز رو صاف میکنه، رنگ نقاشیهاش همیشه یکدست هستن، موهاش رو کوتاه نگه میداره و تنها کسی که میره به دیدنش -البته تنها کسی که چنین اجازه ای رو داره- اِماست

خب این کار اِما رو سخت تر میکنه. اون باید استوری بُردها رو ویرایش کنه و همزمان باید منشی گری هم کنه. پس بهش حق بدین اگه یه کم ترش رو باشه

فقط یه کم


***از پارت بعد داستان اصلی شروع میشه

عکس اِما بالاست

مـ ـریـ ـلـ ـآ***


Animator 💫 LarryWhere stories live. Discover now