12. باکتری

239 46 21
                                    

لویی در واحدی که چند شب پیش قفلش رو خودش باز کرد رو زد. وقتی در باز شد، هری استایلز اعظم که خیلی هم خسته بود در رو باز کرد.

"سلام باکتری."

"سلام انیمیتر اعظم. ممنون برای نامه ولی کدوم احمقی هیچ آدرسی نمیده و میگه که باید به آدرسی که نوشتم کاراتو بفرستی؟" لویی با یه پوزخند گفت و بی توجه دستاشو گذاشت روی سینه ی تخت هری و هُلش داد داخل.

"نمیخوای دعوتم کنی داخل؟" اون گفت و وارد خونه ی زیادی تمیز شد. خونه ی هری اونقدر تمیز بود که انگار مصنوعی بود. بوی تند مواد شوینده بینیش رو اذیت کرد. چون لویی شب اومده بود به خونه ی هری زیاد خوب ندیده بود خونه ش در چه شرایطیه.

"من قهوه نمیخورم، کمی آب یخ لطفا." لویی با پررویی تمام گفت و خواست که بشینه روی راحتی.

"نه!" هری داد کشید. با التماس به لویی نگاه کرد. پسر قدکوتاهتر که خم شده بود تا بشینه صاف ایستاد.

"لطفا نشین روی راحتیم، یا به وسایلم دست نزن! همین که لباسمو خراب کردی برام کافیه!" هری خواهش کرد. یه چیزی تو لحن صداش لویی رو مجبور کرد تا کاری که اون میگه رو انجام بده.

"اوکی، اوکی. مشکلی نیست، هری." لویی گفت و دستاشو بالا آورد. به هری که زیر چشماش گودی افتاده بود، عینک طبیش بالای سرش بود و مثل یه تل موهاش رو بالا زده بود، نگاه کرد. پسر موهای حالت دار قهوه ای داشت و چشمای سبزِ سبز که میدرخشیدن. رنگش پریده بود و انگار هر لحظه ممکن بود از حال بره.

با این حال، هری رفت تا برای لویی یه لیوان آب بیاره. کمی بعد یه لیوان یکبار مصرف داد به لویی و خودش رفت تا دستاشو ضد عفونی کنه.

لویی آب رو سر کشید و از هری تشکر کرد.

"یه چیزی درباره ی آدرس گفتی...چی بود؟" هری پرسید و لویی درحالی که هنوز هم ایستاده بود برای هری تعریف کرد که چنین نامه ای به دستشون رسیده.

"کار اِما بوده. من اصلا این تروی سیوانی که تو میگی رو نمیشناسم. اونم حرفی ازش به من نزده." هری گفت.

"چرا داده به یه پیک بیارتش؟ یه پسر بور با چشمای آبی." لویی اضافی توضیح داد.

"نمیدونم. من خودم شصت درصد کارای اِما رو نمیفهمم و سالهاست که اون تنها کسیه که حضوری میبینمش." هری گفت. لویی صورتشو مچاله کرد.

"شما همتون خیلی عجیبین!" اون گفت و بینیش رو چین داد. هری دوباره برگشت به خود گستاخش.

"چی؟ تو عجیبی که مثل یه دزد اومدی تو خونم و بعد با من کل کل کردی، لیوانم رو شکستی و الان بدون دعوت داخل خونم شدی. من حتی اسمتم نمیدونم!تروی سیوان، تروی سیوان! من به اِما اعتماد دارم، میدونم هیچ کارش بی دلیل نیست. شاید یه کم رومخ و عجیب و گستاخ باشه ولی مطمئن باش کارش رو به نحو احسن انجام میده. اون صادقه، من مطمئنم!" هری سرزنش کرد. لویی یه پوزخند زد.

"تو انیمیتر اعظمی مگه نه؟" لویی پرسید. هری سرش رو تکون داد.

"تو حرفه ی خودت معروف ترینی. بهترینی. تا حالا باید طرفدارات کاراشون رو برات میفرستادن، هزاران بار." لویی گفت. هری اخم کرد.

"منظورت-"

"منظورم اینه که تاحالا هیچ کاری به دستت رسیده؟" لویی پرسید. هری مکثی کرد و سرش رو تکون داد. تا حالا هیچ کاری به دستش نرسیده بود و این باعث شده بود فکر کنه طرفداراش فقط یه مشت کارگردان و کسایین که کار هنری بلد نیستن.

ولی گویا تا همین الانشم داشت اشتباه میکرد.

***مدرسه تو تابستون میچسبه، نه؟ اونقدر میچسبه که دیگه نمیشه از خودم جداش کنم، نفرت انگیزه.

مریلآ***

Animator 💫 LarryWhere stories live. Discover now