هایپوپیتوتاریزم
بیماری نادری که اجازه نمیده فرد عاشق کسی بشه و طعم عشق رو بچشه یا اون رو لمس کنه...
"2015/8/19,
New york,
America"زن میانسال با کمی تعلل شروع به کنار هم چیدن جمله ها کرد:
+آقای کیم شما مبتلا...به بیماری هایپوپیتوتاریزم هستید.مرد جوان لبهایش را تر کرد و با حسی مبهم جواب داد:
_های...هایپو....؟+هایپوپیتوتاریزم.
جولی وقتی گیجی تهیونگ را دید ادامه داد:
+این بیماری خیلی نادری هست که اجازه نمیده فرد عاشق کسی بشه_متوجه شدم
----
"2023/6/13,
Seoul,
Korea"پسرک درحال عکاسی از مدل یونانیاش ارام لب زد:
+خوبه...همینه.در حالی که لنز دوربین عکاسیش را زوم می کرد بیهوا قدمی به عقب برداشت، اما...
غافل از اینکه بر روی چهار پایه ایستاده مهمان سنگهای زمین شد.
عوامل عکس برداری با شنیدن صدای افتادن چیزی به سرعت به سمتش دویدند:+اوه تهیونگ حالت خوبهههه؟
+آقای کیمممم!
+پاتتتت!!
+زنگ بزنید آمبولانس!
نفسش از درد بریده بود و با چهرهای جمع شده از درد بریده بریده لب زد:
_فکر کنم...پام...شک..سته...نمیتونم تکون بخورم----
+کیم تهیونگ، 29ساله درسته؟
_بله.
+تهیونگشی متاسفانه... به مچ پاتون ضربه شدیدی وارد شده و باید تا چند ساعت آینده عمل انجام بدید... و ممکنه از اون چیزی که فکرشو میکنید بیشتر بستری بمونید.
----
یک روز میشد که از عملش گذشته بود.
به گفته پزشک عملش موفقیتآمیز بوده، اما ضربهای که به مچ پایش وارد شده بود کار را سخت کرده بود و احتمالا مدتی مهمان تخت بیمارستان خواهد بود.
اما، احتمال بدتری هم بود...
احتمال اینکه پای چپش بلا استفاده شود...
حتی فکرش را هم نمیکرد یک سر به هوایی ساده به اینجا کشیده شود...
کمی سرحال تر از افرادی بود که به تازگی عمل کرده باشند و این را مدیون سبک زندگی ایدهالش بود؛ البته نوع عملش هم تاثیر گذار بود...
با شنیدن دو تقهای که به درب خورد و بعد صدای پرستار "اجازه هست" از فکر خارج شد.
~چه صدای زیبایی!
_بفرمایید.دستگیره به ارامی به پایین کشیده شد و قامت کشیده و خوش تراش پسرکی در چهارچوب در نمایان شد.
لبخندی به بیمار مبهوت زد و دستش را انگار که برای کودکی تکان دهد بالا برد و به چپ و راست تکان داد:
+سلام من پرستار جئون هستم این چند وقت که مهمون ما هستی من ازت مراقبت میکنم.
YOU ARE READING
𝐍𝐀𝐃𝐄𝐋𝐄𝐈𝐍𝐄
Fanfictionهایپوپیتوتاریزم" بیماری نادری که اجازه نمیده فرد عاشق کسی بشه و طعم عشق رو بچشه یا لمس کنه... ---- «داستان "مزاحم شیرینی" که از ناکجا اباد ، درِ قلب عکاس مشهور مارو میزنه... عکاسی که مدت هاست طعم عشق رو نچشیده... کسی که عشق رو نمیشناسه... و کسی که ب...