𝚙𝚊𝚛𝚝15🦋

115 11 1
                                    

"تولد کوک"

تدارکات تولد تمام شده بود و علاوه بر اکیپی که تولد جونگ کوک را برگزار می کردند، افراد دیگری هم در کافه حضور داشتند؛ اما تهیونگی در کافه دیده نمی شد...

جیمین دقیقا مثل بچه های تخس دبیرستانی که تازه به سن قانونی رسیده اند با صدای بلندی گفت:
جیمین:الاننننن چرا ما اینجا شراب نداریم؟؟؟

هوسوک و جین نیم نگاهی به یکدیگر انداختند و هوسوک با لحن جدی لب زد:
هوسوک:این به سن قانونی رسیده؟؟

قبل از جیمین، یونگی که از هر لحظه برای " لاس " زدن و خودنمایی برای "عشق تخسش" استفاده می کرد جواب داد:
یونگی:اذیتش نکنید اون الان 24 سالشه

و بعد لبخندی به جیمین زد که جیمین جوابش را با لبخند داد...

"فلش بک بار"

بعد از خروج هوسوک به دنبال جونگ کوک ، جیمین با عصبانیت ساختگی لب زد:
جیمین:تو تهیونگ و دوست داری؟؟

یونگی اما با عصبانیت کاملا حقیقی، در حالی که هیچ اطلاعی از نقشه شوم پسرک نداشت جواب داد:
یونگی:چی میگی برا خودت؟

جیمین:اگه دوسش نداری برای چی اینجوری میکنی؟؟

پسر بزرگتر با دیدن "خنگی" جیمین عصبانیتش دو چندان شد و با سرعت به سمتش حرکت کرد.
دستش را بر روی گردنش گذاشت و لب هایش را به لب های قلوه ای اش قفل کرد و بوسه کوتاهی را بر رویشان کاشت...
یونگی:من تو رو دوست دارم احمق

"پایان فلش بک"

با ورود تهیونگ لبخند محوی بر لب های جونگ کوک پدیدار شد...
بعد از احوال پرسی با بقیه به سمت جونگ کوک حرکت کرد و لبخندی به چهره کیوت و زیبایش زد که با ارایش کمی که کرده بود چند برابر بیشتر می درخشید.
هدیه کوچکی که برایش خریده بود را به سمتش گرفت و لب زد:
_تولدت مبارک کوک

لبخندی زد و بعد از گرفتن هدیه اش جواب داد:
+مرسی

همه دور میز مستطیلی شکلی جا گرفتند و جین کنار تهیونگ نشست و مشغول شوخی و صحبت با او شد...
جونگ کوک با دیدن صمیمیت بینشان نگاه سوالیش را به تهیونگ انداخت و پسر بزرگتر بعد از دیدن تعجبش با نیشخند محوی گفت:
_برادرمه.

جونگ کوک متعجب تر از قبل به جین نگاه کرد و گفت:
+جین هیونگ؟؟

جین:نمی‌بینی...

کمی مکث کرد...
درواقع می خواست جمله "نمی‌بینی شبیه هم دیگه ایم" را بگوید ولی جمله دیگری که نهایت متواضع بودنش را نشان می داد را گفت:
جین:نه... نمی‌بینی چون من از اون خوشگل ترم؟؟

تمام جمع به شوخی "بابا بزرگ" جمع خندیدند و در همین حال جیمین زمزمه وار زیر گوش هوسوک لب زد:
جیمین:مثل اینکه اگه ما این دوتا ماست و هم نزنیم دوغ نمیشن... پاشو تنها شون بزارم یکم حرف بزنن.

با اشاره هوسوک همه با بهانه بی ربط و کاملا ضایعی جمع را ترک کردند و این درحالی بود که دو عدد "ماست جمع" با لبخند شیرینی به یکدیگر خیره بودند و متوجه نبودن کسی نشدند...
چند دقیقه بعد در کمال تعجب تهیونگ نگاهی به اطراف انداخت و لب زد:
_همه رفتن که؟

جونگ کوک که به تازگی متوجه جریان شده بود با خجالت جواب داد:
+عا..ار..ه

دوباره سکوت و اینبار هم به دست تهیونگ شکسته شد:
_انا...اناکارنینا رو یادته؟

+اوه ... اره.

تهیونگ با لبخند ملایمی ادامه داد:
_الان می تونم درکش کنم...
جونگ کوک بدون هیچ حرفی خیره مرد مقابلش بود و کاملا مشتاق ادامه بحث لب زد:
+شاید می تونستن داستانشون رو طور دیگه ای رقم بزنن...

کمی مکث کرد و لب هایش را با زبانش تر کرد:
_بنظرت می تونستن؟

با لبخند محو و نگاه خیره اش لب زد:
+عشق نشد نداره...

همین کافی بود...
هر دو متوجه منظور دیگری شدند...
هر دو تا اخر ماجرا را رفتند...

اما خب نگاه های عاشقانه لبخند هایشان به لطف جین بیشتر از چند دقیقه ادامه نداشت...
جین:دوتا مارمولک عاشق داریم اینجا...

مارمولک عاشق...
چه کسی جز جناب "پارک جیمین" این القاب را بکار می برد؟؟
هیچ کس و حالا برادر عزیزش به لطف او...
با حرص پلک هایش را فشرد و ارام زمزمه کرد:
_میکشمت جیمین ...

جونگ کوک با دیدن حرص خوردن های تهیونگ ریز ریز می خندید که نگاه پسر بزرگتر به چهره خندان پسرک قفل شد و لبخند شیرینی به چهره بی حواسش تحویلی داد...

جین با دیدن حرکات عاشقانه برادرش به شوخی بلند لب زد:
جین:از قدیم گفتن دوتا پسر که تنها بمونن یک جا "سومین نفر"؟؟؟؟

منتظر جواب بود که همه با هم جواب دادند:
&شیطونهههه

جین همانطور که مشغول خندیدن و مزه ریختن بود پایش به پایه میز گیر کرد و در حال سیر فضای میان زمین و هوا بود که فردی از ناکجا اباد حس بشر دوستانه اش گل کرد و به قصد نجاتش او را گرفت؛ امااا... خودش هم همراه او "پهن زمین" شد ...
چند دقیقه محو یکدیگر شده بودند که یونگی با خنده کنترل نشدنی بریده بریده گفت:
یونگی:آقایون.... به.... کاپل جدید مون ....خوش آمد.... بگید.

جین دستپاچه به سرعت از رویش بلند شد و بعد از تعظیم نود درجه ای شروع به گفتن جملات نا مفهوم کرد:
جین:درد تون دستت نکنه.

نامجون هم که دستپاچه تر از او بود جواب داد:
نامجون:خواهش شما رو میکنه.

جونگ کوک و جیمین کم کم از گاز زدن زمین دست کشیده بودند و از خنده به جان هم افتاده بودند و جین و نامجون همینطور ادامه میدادند:
جین:نه بابا این چه حرفیه به خانواده سلام برسونید.

نامجون:خانواده شما رو می‌بوسن.

به ارامی پراهنش را در مشتش فشرد:
جین:ماهم خانواده رو میبوسیم.

نامجون:ایشالا خدمت می‌رسیم .

جین:خدمت تون رو چشم مون.

تهیونگ که سعی در کنترل خنده اش داشت طلبکارانه لب زد که با ارنج جین در پهلویش مواجه شد...
_کجا کجا به این زودی خواستگاری نمیشه...اخ...

جین:منتظریم.

𝐍𝐀𝐃𝐄𝐋𝐄𝐈𝐍𝐄Where stories live. Discover now