Chapter 9

3.7K 675 57
                                    

با تابش آفتاب از پشت شیشه پنجره، تهیونگ با اکراه چشم‌هاش رو باز کرد.

_″لعنتی! پرده رو بکش.″

با صدای گرفته اول صبحش غر غر کرد و دوباره چشم‌هاش رو بست.

وقتی مادرش پتو رو به زور از روش کشید غلتی زد و صورتش رو روی تشک تختش گذاشت.

مادرش همونطور که شونشو تکون میداد به حرف اومد:

_بسه دیگه بلند شو ساعت 8 صبحه.

ولی چرا صداش انقدر کُلفت شده بود؟ پس کی باهاش حرف زده بود؟ صداش اصلا شبیه مادرش نبود حقیقتا شبیه صدای یه زن هم نبود.

صداش خیلی آشنا به نظر میرسید...

وقتی دوباره اون صدای گرم و در عین حال بم رو شنید خواب به کل از سرش پرید.

  اون کسی نیست که فکرش رو میکنم!

با چشم‌های نیمه بازش نگاهی بهش انداخت.

  لعنت بهش خودشه!

_″تو اینجا چیکا...″

با دیدن صحنه مقابلش دهنش رو بست.

_مثل اینکه از چیزی که جلو روته خوشت اومده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_مثل اینکه از چیزی که جلو روته خوشت اومده.

تهیونگ تند تند سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد که باعث شد لب‌های جونگکوک به خنده باز بشه.

تهیونگ نگاهش رو از پسر گرفت و با حالت معذبی سوال کرد:

_″ا..اینجا چیکار میکنی؟ اصلا ا..این چیه پوشیدی؟″

_مردم تو خونه‌اشون چیکار میکنن؟ اینی هم که تنمه لباسه.

تهیونگ چشم غره‌ای به پسر رفت. اول صبح شوخیش گرفته بود؟!

_″ولی اینجا خونه منه نه تو!″

جونگکوک با نیشخند پرسید:

_مطمئنی؟

پسر کوچیکتر با پشت دست پلکش رو مالید و دوباره به اطرافش نگاه کرد. حالا میفهمید چرا جونگکوک اینقدر با اعتماد به نفس جوابش رو داده. فورا از روی تخت بلند شد و با نگاه توبیخ گری به پسر چشم دوخت.

𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Where stories live. Discover now