Chapter 30

3.2K 570 159
                                    

تهیونگ اصلا نمیخواست دقیقه به دقیقه گونه‌هاش سرخ بشه و جلوی بقیه خجالت زده بشه، اما دست خودش هم نبود، چون دوست‌های جونگکوک که یجورایی الان دوست‌های خودش محسوب میشدن، دورشون حلقه زده بودن و مدام هردوشون رو دست مینداختن!

_حتی با یه نگاه ساده به صورت جفتتون میشه فهمید قرارتون خوب پیش رفته.

با حرف آرورا لبخند درخشانی روی چهره هر دو پسر نقش بست. جونگکوک با متوجه شدن خجالت زدگی تهیونگ، سعی کرد جلوی ادامه بحث رو بگیره:

_آرورا دیشب همه چیز رو بهت گفتم، بسه دیگه.

آرورا دیشب به معنای واقعی کلمه مغزش رو خورده بود! جونگکوک که بخاطر پر حرفی‌های خواهرش دیگه توانایی مقاومت برای بسته نگه داشتن دهنش رو نداشت مجبور شده بود شکستش رو بپذیره و همه چیز رو با جزئیات برای آرورا تعریف کنه.

آرورا با شنیدن جملاتی که جونگکوک برای درخواستِ قرار گذاشتن از تهیونگ، استفاده کرده بود حالت چندشی به خودش گرفت. ولی بیشتر از اینکه خنده دار باشه رمانتیک بود. مرده شور برده! حتی فکرش هم نمیکرد جونگکوک تا این حد میتونه رمانتیک باشه.

_"ه-همه چی؟"

تهیونگ با دهانی باز به طرف جونگکوک چرخید.

لعنتی!

حتی فکر کردن بهش هم خجالت آور بود، جونگکوک چطور تونسته بود همه چیز رو به خواهرش بگه؟!
درحالی که خودش تنها با گفتن 'خسته‌ام فردا حرف میزنیم' سوالات بی پایان نامجون رو بی جواب گذاشته بود و به اتاقش پناه برده بود و فردای اون روز هم برای اینکه با سوال‌های بی شرمانه هیونگش مواجه نشه صبح زود از خونه بیرون زده بود.

_نگران نباش اگه منظورت اون بوسه توی دریاچه و کارهایی که الان نمیشه گفتِ، پس نه! هیچی بهم نگفتش.

جونگکوک با خنده رو به آرورا چشم غره رفت. تهیونگ سرش رو به بازوی جونگکوک فشار داد و نیشگون گرفت که باعث شدت گرفتن خنده جونگکوک شد.

_تهیونگ چه حسی داشت؟ منظورم به فاک رفتن توی آبه.

با جمله تمسخر آمیز جیمین، نگاه چپی بهش انداخت و قبل از اینکه فرصت کنه بهش بتوپه آرورا دوباره شروع به حرف زدن کرد.

_حلقه‌هاتون خیلی گِین، دوسشون دارم. به هرحال سلیقه منن!

و بعد از اون با غرور تابی به موهاش داد. خوشحال بود، واقعا براشون خوشحال بود. با هر بار شنیدن معاشقه برادرش با تهیونگ قلبش تیر میکشید اما تغییری توی حالت چهره‌اش ایجاد نکرد، باید به خودش میفهموند که تهیونگ دیگه برای اون نیست‌.

  اون پسر هیچوقت برای اون نبود...

جونگکوک و تهیونگ کنار هم خیلی خوشحال به نظر میرسیدن و وقتی کنار هم بودن لبخند از روی لب‌هاشون کنار نمیرفت. نگاه‌هایی که چندین ثانیه روی هم قفل میشد و حرف‌هایی که به وسیله یه نگاه ساده بینشون رد و بدل میشد جوری که فقط خودشون معناشون رو درک میکردن، میتونست قلب هرکسی رو برای شیرینی و خاص بودن حسشون ذوب کنه، و آرورا از اینکه میدید برادرش با کراشش خوشحاله سرخوش و سرحال میشد.

𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Where stories live. Discover now