ραят 16

731 115 179
                                    

دقیقا جایی که فکر میکنی تمامی زخم هات رو ترمیم کردی ...
یهو یه زخم جدید  سرباز میکنه....

-------------------------------

چشمهاش از بیخوابی  بزور باز میشد  و نمیدونست دقیقا چندبار همون یه خط اول متن مصاحبه اش رو خونده.
 
اما انگار کافی نبود و هیچی ازش نمیفهمید، با دستش فشار کوتاهی به پلکهای خسته اش داد.

نگاهش رو با شنیدن صدای تق کوتاهی که به در خورد از برگه تو دستش گرفت وبه سم با نگرانی تو چارچوب در ایستاده بود و نگاهش میکرد خیره شد.

 
-حالت خوبه ؟ مطمئنم خوب نتونستی بخوابی چشات قرمزه، میخوای مصاحبه رو عقب بندازم؟ به هرحال وقت هست براش
 

همونجور که سعی میکرد با کش و قوس دادن  بدنش رو از کرختی در بیاره از جاش بلند شد و کتش رو پوشید و جلوتر از سم راه افتاد.
 
-نیازی نیس سم، انقدر نگران حال من نباش
 

صداش گرفته تر از چیزی بود که سم فکرشو میکرد، میدونست اونقدری خوب نیس که بخواد تا پایان تایم مصاحبه دووم بیاره.

با قدم های تندی پشتش سرش رفت و هماهنگ با ورودشون به سالنی که عده ای مطبوعات در اونجا حضور داشتن ، همهمه بلندی ایجاد شد.

جونگکوک با خونسردیی که تمام مدت سعی در حفظ کردنش داشت پشت میز قرار گرفت و دونه دونه به سوالات مختلفی که ازش پرسیده میشد جواب میداد.
 
هرچند که انتظار نداشت سوالات به قسمت خصوصی زندگیش برسه ، اما رسیده بود و هیچکاری  نمیتونست انجام بده .

به هرحال تا اون لحظه خوب تونسته بود بدون عصبانیت جواب تک تک سوالات رو بده، فرقی نمیکرد چقدر زمان ببره. این چندتا رو هم میتونست.

 
-آیا خبر جدایی از همسرتون حقیقت داره؟
باید شاهد جدایی و افت کار تو حرفه اتون باشیم؟
به هر حال این قضیه تو روحیتون تاثیر میذاره،
جناب جئون خواهش میکنم جواب بدید.
 

جونگکوک تلخندی زد و مکث طولانی ای کرد؛ با حس کردن دست سم روی شونه اش به خودش اومد و تونست لحظه ای کوتاه سرش رو بالا بگیره.
 

-اینکه از کسی که دوسش داری جدا شی...
سخت ترین قسمت زندگیه یه آدمه،
باید بهش عادت کنم....
ممنون از اینکه گوش دادین ؟روزتون بخیر.

با تموم کردن جمله اش با عجله از اون محیط خفه کننده دور شد و اهمیتی به سوالاتی که موقع خروج از سالن ازش پرسیده میشد نداد.
 
کراوات لعنتیش رو که حس میکرد گره اش کورترین گره عمرشه رو با کلنجار باز کرد و داخل اتاقش رفت.
 

 نفسهای بلند و عمیقی میکشید و سعی میکرد از تنگی نفس شدیدی که بهش دست داده بود جلوگیری کنه.
 تقریبا هم موفق بود اما به محض شنیدن صدای آشنایی که میشه گفت تقریبا از یادش رفته بود، شوک زده برگشت و باره دیگه نفس توی سینه تپنده از استرش حبس شد.
 

𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2Where stories live. Discover now