زمان ایستاده بود، دقیقا جایی بین من و تو ، همراه با نفسهایی که به صورتم برخورد میکرد، همراه با ضربان قلبی که اصلا قصد آروم شدن نداشت.
زمان شده بود برای منی که محو چشمهای نافذت شده بودم و تویی که جستجوگرانه دنبال جوابی از طرف من میگشتی.
شاید بهترین لحظه از زمان نفس کشیدنم ، همین بود که الان روبروت ایستادم و بی وقفه دارم با نگاهم باهات حرف میزنم .
میتونی بفهمی که چقدر دوست دارم؟؟
یا چقدر دوست دارن چشمهایی که تصویرت رو با هربار پلک زدن ثبت میکنن؟؟
اصلا یه موضوع دیگه...
میدونستی خیلی قشنگ میخندی؟!
وقتی که از روی خجالت نگاهت رو ازم میدزدی و دستت رو پشت گردنت میکشی...
آره دقیقا همون موقع قشنگترین خنده اتو رو توی چشم من فرو میکنی...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(یکاری کن عاشقت بشم...)
قلب بی جنبه اش هنوز در حال تند تپیدن بود و نمیدونست این چندمین باریه که اون جمله رو با اون لحن توی ذهنش میشنوه و از درون قند توی دلش آب میشه.
یجورایی حس میکرد داره خواب میبینه ، اینکه هنوز یونگی جلوش وایستاده و با نگاه سوالی ای بهش چشم دوخته.
- خیلی وقته که نزده...براش یکاری کن....
با نگاهش دست یونگی رو که به قلبش اشاره زد دنبال کرد و پاهاش از شنیدن این جمله دیگه توان ایستادن نداشت و نزدیک که پس بیوفته.
اه لعنت اصلا دوست نداشت که ضعیف باشه ، ولی چیکار میتونست بکنه وقتی حتی قلب حرف گوش نکنشم روی حرفای یونگی واکنش خاص خودش رو نشون میداد.
- هی...چت شد ؟! ...خوبی؟؟
وقتی دستای یونگی رو روی کمرش احساس کرد، نفس عمیقی کشید و به آرومی جوابش رو داد و ناخواسته خودش رو از تو بغلش بیرون کشید.
-خوبم...فقط..گیج...گیجم...یعنی تو باعثشی..
-خب غیر مستقیم ازت خواستم....
(لعنتی...غیرمستقیمت اینجوریه...مستقیم میگفتی الان باید غش میکردم)
توی دلش به جون یونگی که با نیمچه لبخندی بهش خیره شده بود، غر زد و سرش رو خجالت زده پائین انداخت و سعی کرد با از کنارش گذشتن از زیر جواب دادن طرفه بره.
-این بی احترامی به منه وقتی که منتظرم تا جوابی ازت بشنوم پارک جیمین..
جیمین با لبخندی که روی لبش شکل گرفته بود و هیچم قصد نداشت از روی لبای گوشتیش پاک بشه ، قدم تند کرد و چیزی نگفت و میدونست اینکارش واقعا کفر یونگی رو در میاره.
YOU ARE READING
𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2
Fanfiction🛑در حال آپ... 🛑آپ نامنظم ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ _میشنوی؟؟... هنوز جوری برات میزنه که دلم میخواد از جا درش بیارم دلم میخواد بابت هر ضربانی که بخاطر دیدنت از جا میندازه نفرینش کنم یا حتی بابت تک تک لحظه هایی که تو نبودت مثل ساعت کار میکرد به...
