ραят 12

1.2K 150 58
                                    

• 널 위해 다 해줄 준비가 돼있는데 니 맘이 벌써 꺼짐 어떡해 ..?

• من حاضرم هرکاری برای تو بکنم ولی چیکار میتونم بکنم اگه قلب تو خاموش شده باشه ..؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چشمهاش رو از حس کشیده شدن لحافی که به سختی دور خودش پیچیده بود، روی هم فشار داد و سعی کرد به خوابیدنش ادامه بده.

اما جونهو کوچولو قصد نداشت دست از بازی با لحاف و بیدارکردن تهیونگ برداره و با همه ی توانش لحاف ساتن رو تو مشتهای کوچیکش گرفته بود و به سمت خودش میکشید.

از وقتی که شیکم کوچیکش سیر شده بود، هوس شیطنت و بازی به سرش زده بود و کیس بهتری از عمو تهیونگ خوابالوش سراغ نداشت.

پستونکش رو با دندونای فسقلیش فشار داد و با صدای ریزش سعی کرد  توجه تهیونگ رو جلب کنه.

-اوو...

تهیونگ با شنیدن صدای کیوت و بچگونه جونهو کمی  لای پلکهاش رو باز کرد و نگاهی به صورت کیوتش انداخت ،  با دیدن لب و لوچه کر و کثیفش که معلوم بود  تازه غذا خورده خندید و دستهاش کوچیکش رو بین دستهاش گرفت  بلندش کرد و اون رو روی سینه اش نشوند.


- سلاممم جوووجه.. چی میخوری  ؟؟

تهیونگ با حرص گفت و لپای پر جونهو رو از دو طرف کشید و از دیدن چشمهای درشت شدش که در حال زل زدن به اجزای  خواب آلود و پفدار صورتش  بود لبخندی زد و پستونک توی دهنش رو بیرون کشید و به دندونای ریز و فسقلیش که  موقع خندیدن؛ آب دهن رقیق شده اش از دهنش بیرون ریخت خیره شد و همراه خودش خندید.


- ای خووودا دندوناشو.. تو کی انقدری شدی؟ هوومم؟؟


با ذوق جونهو رو به بغلش فشرد و به  صدای ریزش که  هرچیزی میگفت جز اون چیزی که  متوجهش بشه گوش داد وهمزمان با بغل کردنش از جاش بلند شد.


-بریم عمو صورتت رو تمیز کنم

همراه جونهو که  سعی داشت بلوزش رو تا جایی که میتونست پائین بکشه سمت سرویس رفت.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~◇

با دیدن چامین که مشغول چیدن میز صبحانه و درست کردن غذای جونهو بود لبخند به لب با صدای آرومی لب زد :
-سلام ما اومدیم بابایی

چامین که تا اون لحظه حواسش به له کردن سوپ جونهو بود، دست از کارش کشید و سمت تهیونگ برگشت و با لبخند  به یقه خیسش که حدس میزد کار پسر شیطونش باشه نگاهی انداخت و درجواب گفت :

- سلام  بهتری ؟ تونستی راحت بخوابی ؟  انگار  دوش گرفتی با آب ...کار جونهوئه؟


تهیونگ اوهومی گفت و لبخندی به موهای خیس شده جونهو زد و اون رو روی صندلی مخصوصش گذاشت و خودشم کنارش نشست.


- مگه نباید الان بری سر کارت !! دیر نکردی ؟  نونا کجاست ؟


- چرا ولی حالا وقت دارم ، یئون هم رفته  مادرش رو ببره دکتر،  تا گرمه بخور که کنار جونهو نشستی قراره گند بزنه بهت ته.

تهیونگ خنده کوتاهی کرد و قبل از اینکه حتی بخواد سمت جونهو برگرده چشمهاش از پرت شدن چیز گرمی روی صورتش بسته شد و به خنده بلند چامین گوش داد.


-من که گفتم  ، اون عادتشه این مدلی غذا بخوره  کللا من و یئون یدور اینجا رو تی میزنیم... دست نزن  بذار بهت دستمال بدم 


تهیونگ چشمهاش رو که از مایع گرم سوپ له شده جونهو کثیف شده بود، به زور باز کرد و دستمال رو از چامین گرفت و با حرص گفت :

-به تو رفته.. فکر کنم قبل از دیدن نونا به در و دیوار میپاشیدی ...وگرنه از نونا بعیده ..

تهیونگ با لحن خبیثانه ای گفت و سعی کرد با  گاز گرفتن لبش  جلوی خنده اش رو بگیره و تقریبا موفق شده بود.

-هی. حیف که بچه اینجاست...فااا

چامین با حرص لگدی از زیر میز به پای تهیونگ زد و با غضب نگاش کرد، حتی نمیتونست جلوی بچه اش فحش بده.

تهیونگ با سرفه کوتاهی شروع به خندیدن کرد و دستش رو نوازش وار روی زانوش لگدخورده ااش کشید و لب زد :

-خیلی خب حالا جوش نیار... به نونا چیزی نمیگم

چامین چشم غره ای به تهیونگ رفت و مشغول غذا دادن به جونهو شد و سعی میکرد به خنده های ریز تهیونگ توجه نکنه .


تهیونگ مقداری  از  شکلات صبحانه رو روی نون تستش مالید و گاز کوچیکی بهش زد و روبه چامین که مشغول پاک کردن لب و لوچه جونهو بود گفت :

-اگه مسیرت میخوره میشه منو برسونی آرامگاه ، دلم برای اونجا تنگ شده.

چامین چشمهاشو به تایید حرفش روی هم فشرد و به آرومی لب زد : البته

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~◇

از زمانی که منتظر اومدن یئون و مادرش بودن تقریبا 1 ساعتی میگذشت و تهیونگ تا اون موقع تونسته بود گوشیش روکه از شب قبل خاموش بود، روشن کنه.
تماس ها و پیام های از دست رفته اش از جونگکوک و جیمین و یونگی و یه شماره ناشناس که اولین بار بود  تماسی ازش داشت رو  چک کنه و پوف کلافه ای از اینهمه بی خبری و دلشوره ای که به یکباره تو دلش افتاده بود بکشه.


توی اتاق در حال راه رفتن بود و این چندمین باری بود که شماره جونگکوک رو بعد از دردسترس نبودن های بسیار گرفت ، بالاخره روی پیامغگیر لعنتیش رفته بود میتونست هرچی که میخواد بگه ، حتی از حرص خاموش بودن تلفنش داد بزنه.

برای یکبارم که شده بود دلش میخواست خودش اونی باشه که از جونگکوک طلبکاره.

-اوه بالاخره ؛ منه لعنتی فقط شارژ باتریم تموم شده بود و خاموش بودم اما این دلیل نمیشه که توی عوضی یه خبر از خودت به من ندی ، تماس از دست رفته ات به چه درد من میخوره ؟؟
الان که دارم برات حرف میزنم هیچ معلوم نیس که قراره بهشون گوش بدی   دقیقا به چه درد من میخوره ؟ا
اصلا  به خودت گفتی زنگ بزنم ببینم سالم رسیده یا نه؟اولین پروازش بدون من چطور بوده ؟؟ هیچ حواست به من بود؟؟ تو حتی خداحافظی هم نکردی...عااه گاد دارم چی میگم...فقط امیدوارم حالت خوب باشه.



چشمهاش رو به محض قطع کردن تماسش روی هم فشردو نفس حبس شده اش رو به سختی بیرون فرستاد، اصلا نمیخواست به چیزای نگران کننده فکر کنه و حال خودش رو بدتر از اینی که هست کنه.
ترجیح میداد امروزش به آرومی بگذره.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~◇

چامین برای بار سوم تهیونگ رو صدا زد و به محض دیدنش که با قیافه پریشونی از پله های آپارتمان پائین میومد و  با نگرانی پرسید :

-چیزی شده ته ؟میخوای حرف بزنیم؟

تهیونگ تلخندی زد و با تکون دادن سرش،سوار ماشین شد وبه چامین که در طول رانندگی ساکت بود و منتظر بود تا خودش شروع کننده  باشه نگاه کرد و بالاخره بحرف اومد:

-باهم بحث کردیم ، اما خب بحثمون اونقدر جدی نبود یعنی از نظر من اینجوری نبود...

𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2Where stories live. Discover now