ραят 33

1.2K 129 106
                                    

میدونی قشنگی رابطه من با تو چیه؟

برای من...دیگه مَنی وجود نداره

همه چیز..... فقط تویی..

-----------------------------
تو زندگی هر آدمی مشکلات زیادی وجودداره ،مشکلاتی که حل شدنیه اما زمان زیادی میبره، اونایی که حل میشن اما فراموش نمیشن ، یا حتی اونایی که اصلا حل نمیشن.

ما فقط قراره باهاشون دست و پنجه نرم کنیم ،فقط قراره حد تحملمون رو بالا ببریم

از چیزی گله نکنیم، حتی اگه کم اوردیم ادامه بدیم ، مهم نیس قانون زندگی چی میگه تو حق اظهار نظر نداری،حق حذف و اضافه رو نداری.حتی حق اینکه بخوای بگی خسته شدی هم نداری.

زندگی مثل دفتر خط داره، تو شاید بتونی نوشته هاش رو پاک کنی اما خط هایی که برات کشیده شده رو نمیتونی، شاید روشت رو عوض کنی اما نمیتونی از مسیر موازی که هیچ موقع خطش شکسته نمیشه به راه دیگه ای منحرف شی.

پس صبر میکنی...صبر میکنی... و بازهم صبر میکنی... این کلمه تکراری ،همچنان یه کلمه برای تسکین درده و تو چاره ای جز شنیدنش نداری.
________________________

-دکتر من الان 1 ساعته منتظرم تو یه جواب بهم بدی چیشد ؟

با کلافگی پرسید و موهاش رو با دیدن حالت صورت یکنواخت دکتر بهم ریخت، داشت کم کم میرفت رو اعصابش ،حقیقتا دلش نمیخواست اون جواب مسخره رو یکبار دیگه بشنوه.

-باید صبر کنیم ، بهتون که گفتم تو این وضعیت کارزیادی ازم برنمیاد ،تیم پزشکی همینجوریش بخاطر ترافیک دیر رسیده

نفس عمیقی بابت کنترل خشمش کشید وبا حالت هیستیریکی خندید ،اینکه میگفت کاری ازش برنمیاد از نظرش خنده دار بود، اگه بلد نبود کاری رو راه بندازه پس چرا اومده بود، این موضوع اصلا تو کت یونگی نمیرفت.

-من نمیفهمم چرا شما دکترا برای اینکه جو رو اروم نگهدارین فقط میگین صبر کن کاری جز این بلد نیستین؟اگه نمیتونی راست و ریستش کنی چرا تو این رشته درس خوندی هوم؟؟

لحنش تند بود ، مشخص بود از جای دیگه پره و دیواری کوتاه تر از دکتر روبروش پیدا نکرده بود که حرصش رو سرش خالی کنه ،قطعا هرکسی دیگه ای هم جای اون بود ممکن بود حتی بدتر از این رفتار کنه.

-اون پست فطرتی که روی تخت افتاده گند زده به زندگی خیلیا، با اینکه نمیخوام سر به تنش باشه ، اما حق نداره به این راحتی بمیره پس نجاتش بده... یعنی وظیفته که نجاتش بدی

دکتر بیچاره نمیتونست چیزی بگه ، حتی اگه میگفت تمام تلاشم رو میکنم بازهم چیزی نبود که یونگی بخواد به راحتی قبولش کنه ،چون یونگی وقتی به اون وضعیت اصفناک قبل فکر میکرد اعصابش بیشتر بهم میریخت.

- حتما ..هرکاری از دستم برمیاد میکنم

یه تای ابروهاش رو با شنیدن حرف جدیدی از طرف دکتر ، بالا انداخت و قبل از اینکه به همراه جرج داخل ویلا برگرده ادامه داد :

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Sep 11, 2022 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2Où les histoires vivent. Découvrez maintenant