+متنی کوتاه +
- میتونی حسش کنی ؟؟
زمزمه وار گفت و نگاهش رو به انگشتای پاهایی که با بیخیالی تمام درحال تکون خوردن بودن داد .
+ چیو ؟
مثل خودش به آرومی زمزمه کرد و سرش رو سمتش چرخوند با لبخند به نگاه گیراش زل زد .
-صدای قلب منو که چطور برای تو میزنه
بی صدا خندید و دستش رو درست روی قلبش گذاشت و به چشمهاش دوباره خیره شد .
-بزنه... زدنش شده موسیقی بی کلام زندگی من....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
- من از دلنگرانی متنفرم مین یونگی...لطفا بیاا ...
زیرلب زمزمه کرد و دستی لای موهاش کشید و به کوچه خلوت پیش روش نگاه کرد.
ترسیده بود، از اینکه اتفاقی توی اون کلاب خراب شده افتاده و اون از همه چی بی خبر باشه.
می ترسید دیگاه یونگی بهش تغییر کنه ، میترسیدهنوز بهش نرسیده از دستش بده.
حتی از اینکه به این چیزا فکر کنه هم میترسید.با شنیدن صدای آلارم پیامک گوشیش که یک لحظه ام قطع نمیشد ، دست از فکر کردن برداشت و سمت گوشیش که تا اون لحظه توی کوله اش جا خوش کرده بود رفت و برش داشت ؛5 تماس از دست رفته از مادرش داشت و پیامکایی از طرف پدرش حتما بهش زنگ بزنه .
با دیدن حجم پیام ها که همچنان در حال اضافه شدن بود ، تازه متوجه این شد که تو مسیری که میومده آنتن نداشته.
به محض دیدن آخرین پیام مادرش، شماره اش رو گرفت و صداش رو برای یه صحبت کوتاه صاف کرد و جواب صدای دلنگرون مادرش رو داد.
- سلام مامان
-عااا بخاطر خداا ...برای یکبارم که شده جیم به گوشیت نگاه کن ، میدونی چندبار زنگ زدم؟؟ حالت خوبه ؟ کجایی؟؟
-معذرت میخوام مامان..حالم خوبه فقط تلفنم آنتن نداشت .
کمی مکث کرد وسوال آخر مادرش رو با تردید جواب داد :
-اومم عمه برای فشن شو جونگکوک رفته، برای همین پیش دوستم لئونم تا اونا برگردن
رسما به مادرش دروغ گفت ؛ اون اصلا دوستی به اسم لئون نداشت که بخواد شب رو تا دیر وقت پیش اون بمونه.
- لئون ؟؟دقیق یادم نمیاد کیه... مطمئن باشم که حواست به خودت هست دیگه جیمین؟؟ هومم؟
جان سو با تردید و نگرانی ، همونجور که به همسرش نگاه میکرد گفت و منتظر شنیدن حرفی از طرف پسرش شد :
-اوه مامان من بچه نیستم ، در ضمن خیلی هم مواظب خودم هستم
جان سو لبخندی ازشنیدن صدای معترض پسرش زد و چمدونش رو همراه خودش سمت گیت امنیتی فرودگاه کشید و گفت :
- خیلی خب باشه ،خواستم بگم منو پدرت داریم برمیگردیم، پدرت یه عمل مهم داره...
YOU ARE READING
𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2
Fanfiction🛑در حال آپ... 🛑آپ نامنظم ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ _میشنوی؟؟... هنوز جوری برات میزنه که دلم میخواد از جا درش بیارم دلم میخواد بابت هر ضربانی که بخاطر دیدنت از جا میندازه نفرینش کنم یا حتی بابت تک تک لحظه هایی که تو نبودت مثل ساعت کار میکرد به...