ραят 9

1K 165 135
                                    

+متنی کوتاه +

- میتونی حسش کنی ؟؟

زمزمه وار گفت و نگاهش رو به انگشتای پاهایی که با بیخیالی تمام درحال تکون خوردن بودن داد .

+ چیو ؟

مثل خودش به آرومی زمزمه کرد و سرش رو سمتش چرخوند با لبخند به نگاه گیراش زل زد .

-صدای قلب منو که چطور برای تو میزنه

بی صدا خندید و دستش رو درست روی قلبش گذاشت و به چشمهاش دوباره خیره شد .

-بزنه... زدنش شده موسیقی بی کلام زندگی من....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- من از دلنگرانی متنفرم مین یونگی...لطفا بیاا ...

زیرلب زمزمه کرد و دستی لای موهاش کشید و به کوچه خلوت پیش روش نگاه کرد.

ترسیده بود، از اینکه اتفاقی توی اون کلاب خراب شده افتاده و اون از همه چی بی خبر باشه.

می ترسید دیگاه یونگی بهش تغییر کنه ، میترسیدهنوز بهش نرسیده از دستش بده.
حتی از اینکه به این چیزا فکر کنه هم میترسید.

با شنیدن صدای آلارم پیامک گوشیش که یک لحظه ام قطع نمیشد ، دست از فکر کردن برداشت و سمت گوشیش که تا اون لحظه توی کوله اش جا خوش کرده بود رفت و برش داشت ؛5 تماس از دست رفته از مادرش داشت و پیامکایی از طرف پدرش حتما بهش زنگ بزنه .

با دیدن حجم پیام ها که همچنان در حال اضافه شدن بود ، تازه متوجه این شد که تو مسیری که میومده آنتن نداشته.

به محض دیدن آخرین پیام مادرش، شماره اش رو گرفت و صداش رو برای یه صحبت کوتاه صاف کرد و جواب صدای دلنگرون مادرش رو داد.

- سلام مامان

-عااا بخاطر خداا ...برای یکبارم که شده جیم به گوشیت نگاه کن ، میدونی چندبار زنگ زدم؟؟ حالت خوبه ؟ کجایی؟؟

-معذرت میخوام مامان..حالم خوبه فقط تلفنم آنتن نداشت .

کمی مکث کرد وسوال آخر مادرش رو با تردید جواب داد :

-اومم عمه برای فشن شو جونگکوک رفته، برای همین پیش دوستم لئونم تا اونا برگردن

رسما به مادرش دروغ گفت ؛ اون اصلا دوستی به اسم لئون نداشت که بخواد شب رو تا دیر وقت پیش اون بمونه.

- لئون ؟؟دقیق یادم نمیاد کیه... مطمئن باشم که حواست به خودت هست دیگه جیمین؟؟  هومم؟

جان سو با تردید و نگرانی ، همونجور که به همسرش نگاه میکرد گفت و منتظر شنیدن حرفی از طرف پسرش شد :

-اوه مامان من بچه نیستم ، در ضمن خیلی هم مواظب خودم هستم

جان سو لبخندی ازشنیدن صدای معترض پسرش زد و چمدونش رو همراه خودش سمت گیت امنیتی فرودگاه کشید و گفت :
- خیلی خب باشه ،خواستم بگم منو پدرت داریم برمیگردیم، پدرت یه عمل مهم داره...

𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2Where stories live. Discover now