سیلامممم
و ممنون میشم وت بدید و نظر بدید که هم انگیزه بگیرم این فیک رو ادامه بدم هم زود زود آپ کنم🫶✨
کوک و ته از پیش جیمین رفتند تا برن دانشگاه
جيمين علاقه ای به درس نداشت دانشگاه رو ول
کرد
و جیمین توی رستوران پدرش آقای پارک کار
میکند و این و کارو خیلی بیشتر دوست داره#جیمین آقای جانگ هو امروز مرخصی میشه تو
با ماشینت بری دنبال پسرا+اخه مامان اون دوتا عصبی میشن یادت نمیاد
سری قبلی چی شد#همین یه بار
+باشه خدافظ
جیمین با ماشینش به سمت رستوران حرکت کرد
جیمین همینطور که مثل همیشه به مشتری ها
رسیدگی میکرد
کرد گوشیه شلوارش کشیده شد که دید
حس
بچه همکارش هست(علامت بچه -) بچه ۸ سالشه
-امگام بیا دیگه
+باشه عزیزم وایستا یکم
کارش که تموم شد با بچه بازی کرد
+کوچولو راستی من امگای تو نیستما
-نه تو امگای خوشگل منی
و بعد جیمین بغل کرد و رفت پیش مادرش تا
برن+بابا من دیگه میرم دنبال ته کوک
#باشه عزیزم برو
جیمین سوار ماشین شد و بعد 20 دقیقه به
دانشگاه رسید و دم در وایساد تا برادراش
پیداش کنم/هی بچه ها اون پسره چقدر خوبه تا حالا
ندیدمش٫حاجی پرام چه دافی
کوک با حرف دوستاش به سمت هدف برگشت اما با دیدن جیمین ...
×ته اون جیمین نیستت
_کو؟ ا...اره اینجا چه غلطی میکنه
_(همین جوری نگاهای هیز رو امگام داشت دیونم میکرد)
/چی شده پسرا خوشتون اومده اما من اول دیدما
جیمین کامل داشت از نگاه های خیره بقیه سوراخ میشد یعنی انقدر جذابم (ادمین:اره فرشته من😭😭🙂🥲)
Pov jimin
با دیدن کوک و ته که عصبانیت شون از اون فاصله معلوم بود سمت شون دویدم و مثل یه بچه پریدم بغل شون تا شاید اروم تر بشن
اول ته رو بغل کردم که سفتی دستش رو پشت کمرم حس کردم انگار میخواست به اون نگاه های هیز مالکیت خودش رو بفهمونه
و بعد به سمت کوک رفتم و بغلش کردم که خم شد تا هم قدم بشه و در گوشم گفت×مگه بهت نگفتم حق نداری بیای اینجا
+بهت توضیح میدم
به سمت دوستاشون برگشتم انگار تازه متوجه شده بودن قضیه چیه
+ام... سلام
/سلام کوچولو
+من کوچولو نیستم
/باشه
کوک که دستش رو پشت کمر جیمین گذاشته بود هر لحظه فشار بیشتری میآورد و جیمین رو به خودش نزدیک تر می کرد
لحظه ای طول نکشید که ناخواسته از بین لبای
جیمین (آه)گفته شد و جوری که کوک و ته به زور شنیدنکوک سعی می کرد عصبانیتش رو کنترل کنه که به جیمین آسیب نزنه
ته خیلی سرد گفت ما رفتیم
هر سه سوار ماشین شدن و شروع شد.
_زود توضیح بده
+به شما چه اصلا دوست داشتم اما محض اطلاع مامان گفت
+(شتتتت چرا زر میزنی جیمین کوری نمیبینی عصبانی )
کوک تو ماشین رو جیمین خیمه زد و در گوش جیمین گفت
×میدونی میتونم به راحتی کنترولت کنم و کاری کنم تا صبح فقط صدای جیغت و التماس تو ماشین پخشه پس عصبیم نکن
گوش جیمین رو بوسید و عقب اومد
جیمین به خودش لرزید تا حالا انقدر کوک رو عصبی ندیده بودفقط سعی کرد خفه شه تا برسن خونه
YOU ARE READING
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک