Pov jiminبا صدای زنگ گوشی بیدار شدم که دیدم کوک ته زودتر پاشدن برای همین خودمو زدم به خواب تا یکم جلب توجه کنم و اذیت کنم
کوک سمت گوشی من برگشت تا برداره منم تو همون هین به سمت ته برگشتم و بغلش کردم که با یه لبخند سرشو کرد تو گردنم و روی من خودشو خوابوند و سفت بغلم کرد
دیدم کوک گوشیمو برداشت انگار گوشی خودشه و جواب داد
ته وقتی فهمید بیدارم از روم بلند شد
اول با لبخند به کوک نگاه کردم بعدهم به کوک نگاه کردم+کی بود ؟
×کای اشغال
+ولش کن
+تو چرا گوشی منو جواب میدی
×دوست دارم
+یا یا پرو نشو گذاشتم گوشیمو جواب بدی
×اتفاقا انقدر کای حرص خورد
+ بانی احمق حسود
×یا بانی احمق حسود با من بود ؟
جیمین با حالت شیطونی گفت
+ارههههه
کوک داشت برای خوردن جیمین خودشو آماده میکرد
ته که داشت به بحثشون خنده مستطیلی میکرد
به جیمین گفت_کرم نریز
+چشم
×جیمینننن چرا با اون انقدر مطیع رفتار میکنی
با من شیطون ؟سوم شخص ....
جیمین که از فشاری شدن کوک خندش گرفته بود
و نتونست جلو خودشو بگیره و سمت کوک رفت و با شدت بغلش کرد جوری که کوک افتاد رو تخت و تمام جسم جیمین رو کوک بود+چوننن باهات قهرم دیروز اینه
روانی ها شده بودی×واقعا ببخشید
_ببخشید واقعا سر تو کنترلمون رو از دست میدیم
جیمین از رو کوک بلند شد و سمت ته رفت و بغلش کرد
که یهو در با شتاب باز شد¢پسراااا بیدار شید
+ای خدا
¢جیمین بهتری؟
+مگه بد بودم
¢دیشب اومدم دیدم داری کابوس میبینی بیدارت کردم دوباره خوابیدی فکر کنم ساعت 3 بود
+اوه ..اصلا یادم نمیاد
مامان رفت...
+شما کی اومدین پیشم
_فکر کنم 5:30
+چیییی باز تا صبح بازی کردین
_ولش بیبی
+خودت بیبییییی من خیلی هم ددی هستم
×باشه باشه تو راست میگی
جیمین خواست جواب کوک رو بده که...
___________________________
میدونم کمه ببخشید پارت بعد جبران میکنم
ممنون میشم حمایت کنید🩶🌕
YOU ARE READING
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک