امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🩶🌕
سر میز صبحونه بودم که یادم افتاد باید به کوک و ته بگم قراره با دوستام برم کلاب
البته اگه بگم کلاب نمیزارن...+راستی میخوام بعد صبحونه با دوستام برم بیرون
_با کدوم دوستات عشقم
+جنی و تمین
×کجا ها میرین بیبی؟
+ام.. پاساژ..اره پاساژ
×مطمئنی ؟
+معلومه
_اوکی خودمون میرسونیمت
+نه..نه خودم میتونم جنی میاد دنبالم
×اوکی اما هر چی شد زنگ بزن بهم باشه
+باش
کوک و ته زودتر رفتن به سمت محله مسابقه
منم وقتی اونا رفتن با ماشین خودم به سمت کلاب رفتمجلوی در ورودی کلاب تمین و جنی رو دیدم
سمتشون رفتم و بغلشون کردم+قبل اینکه بریم تو یه بستنی بخوریم
جنی یه نگاه به مغازه بستنی فروشی کرد و ادامه داد
«من که پایم»
تمین هم نگاهی کرد و موافقت کرد
...
بستنی هامون تقریباً تموم شد
و داشتیم نزدیک کلاب می شدیم
داخل شدیم و شرابی گرفتیم شروع به رقص و عشق و حال کردیمکم کم مست شده بودم که گوشیم زنگ خورد اسم کوک روی صفحه اومد
+الو
_سلام...کجایی؟چقدر صدای آهنگ میاد
+هیچی فقط یه مغازه صدای آهنگش زیاد بود
داشتم سمت در خروجی میرفتم تا لو نرم
اما کسی جلوم رو گرفت
مرد با تیپ کلاسیک و قدی بلند جلوی راهم وایساد
«کجا میری فرشته؟»+(این چی میگه این کی دیگ)
_جیمین همین الان بگو کجایی
+کوک چیزی نیست باور کن
_بهت گفتم کجایی
جیمین به خاطر دادی که کوک پشت تلفن زد گوشی رو از گوشش فاصله داد
اما کاری که مرد رو به روش کردی ترسی
گوشی جیمین رو گرفت و گفت
«این فرشته ماله منه دنبالش نگرد»_تو چه زر زدی ؟
تلفن روی کوک قطع شد و کوک موند با خشمی که هر کسی رو میتونست از پا در بیاره
_تهیونگ
×هوم چی شده
_یاید بریم دنبال جیمین
×چی شده؟
_بهت میگم
تهیونگ از ماشین مسابقه ای زیباش پیاده شد
و سوار ماشین عادیش شد
BINABASA MO ANG
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک