پارت جدید✨
ممنون که حمایت میکنید 🩶🌕Pov jimin
داشتیم صبحانه می خوردیم و منم مثل همیشه شیر کاکائو میخوردم
کوک و ته از سر میز صبحانه پا شدن و با عنوان اینکه میرن حاضر شن تا برن باشگاه به سمت اتاقشون حرکت کردن
امروز کاری نداشتم و حوصلم خونه سر میرفت تصمیم گرفتم باهاشون برم و رفتم که ازشون اجازه بگیرم+میشه منم باهاتون بیام
× نه کوچولو اونجا میخورنت
+یا یا من از تو بزرگترم
×باشه به یک شرط
+چه شرطی?
×از پیش ما تکون نمیخوری و کیوت بازیها و ناز و عشوههایی که برای ما انجام میدی رو اونجا انجام نده چون اونجا تمام مافیاها و کله گندهها میان اونجا تا بوکس یاد بگیرن
+چشم
اتاقم رفتم و یک لباس معمولی رو انتخاب کردم و پوشیدم
(لباس در چنل تلگرام گذاشته میشود)سوار ماشین شدیم کوک رانندگی کرد ته ته هم بغلش نشست منم پشت
+کوکی
×جونم
+میشه برام خوراکی بخری
×اره عشقم
+هزار بار گفتم عشقم نگو
×خوراکی نمیخرماا
+باشه باشه. هر جور میخوای صدام کن
دیگه به باشگاه رسید
اما با دیدنش برگام ریخت چقدر بزرگ چقدر خفنه
درسته ما خانواده پولداری بودیم اما یه چیزی مشکوک بود اینا چطوری آنقدر پول دارن که اینجا ثبت نام کنند
بیخیال فکرام شدم از ماشین پیاده شدم و به سمت در ورودی حرکت کردم
با دیدن کوک و ته درو باز کردنکوک و ته اول به سمت مارکت اونجا حرکت کردن
توی راه پسرای که میدم خیلی جذابببب بودنننن
وارد مغازه شدیم که دید دونفر با تیشرت مشکی عرق کرده دارن آب میخورم و با حضور من نگاهاشون رو رو خودم حس کردم کوک و ته راست میگفتن اینجا اصلا جای من نبود من اندام ریزی دارم و اونجا بودن برای همه خندهدار بود
کوک و ته انگار صاحب مغازه صمیمی بودن سمتش رفتم و باهاش حرف زدن ته هم بهم گفت_بیبی برو هر چی میخوای بردار
+باش
اول سمت چیپس ها رفتم و بعد سمت ...
Pov jungkook
با رفتن جیمین به سمت فلیکس که صاحب مغازه بود و از همون اول باهاش دوست شدیم رفتم
£ به به مردان قوی وارد می شدند
کوک با خنده گفت
×مسخره بازی درنیار
YOU ARE READING
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک