☁️part 13☁️

1.2K 164 49
                                    


امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🩶🌕

Pov jimin

با حس خفگی چشمام رو باز کردم
جوری کوک و ته بغلم کرده بودن که جای نفس نداشتم
+کوک برو کنار... ای خدا ...تهیونگ بیدارشووو خفم کردی
جیمین از سینه کوک بشکونی گرفت
کوک دست جیمین رو پس زد و به طرف دیگه خوابید

+خوابالو

×چی بیبی چرا انقدر تکون‌ میخوری

×چون دارم خفه میشمم

تهیونگ خنده ای کرد و نشست روی تخت
جیمین هم نشست روی تخت و به کوک که پشتش رو کرده بود نگاه کرد دلش خواست کرم بریزه
پس همش با صورت کوک بازی می کرد
+پاشو پاشو کوک تنبل بلند شو

ناگهان کوک جیمین رو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد با لبخند به صورت متعجب جیمین نگاه کرد و بوسه ای روی لباش گذاشت

_دلم برای این کارات تنگ شده بود

جیمین کم کم گونه هایش سرخ شد
کوک گازی از لپ های سرخ جیمین گرفت

+ایییی وحشی درد داره

_وحشی؟

+اره

_الان که وحشی نیستم اما شب وحشی بودن رو نشونت میدم

+گمشو از رو من کنار

کوک خنده ای کرد از رو جیمین بلند شد

+یه لباس بپوشین سرما میخوریم

تهیونگ سمت جیمین رفت و کمرش رو گرفت

×اینجوری میخوای بری بیرون؟

+مگه چشه شما که لخت میگردین خونه من چیزی نمیگم

_جیمین لجبازی نکن یه لباس درست بپوش

×خودت خجالت نمی‌کشی

+این سوال من از شناس

تهیونگ سمت کمد لباساش رفت و تیشرت سیاهش رو بیرون آورد تنش کرد
و یه تیشرت دیگه هم برای جیمین آوردم

×بیا اینو بپوش

جیمین تیشرت رو از دست تهیونگ گرفت و پوشید
متوجه خنده های کوک و ته شد جلوی آینه رفت و و با دیدن اینکه چقدر تیشرت براش بزرگه به تهیونگ نگاه سردی کرد

×ببخشید

+فقط بریم

سه تای بیرون رفتن
مامان جیمین در حال صبحونه آماده کردن بود
و پدر هم درحال روزنامه خواندن

با ورد جیمین، مامان جیمین به سرعت سمتش رفت و بوسه بارونش کرد

+مامان بسته

«ساکت این چند وقت کلی اذیت شدم »

بلاخره از جیمین دل کند و بدون توجه به کوک و ته به سمت میزه صبحونه رفت
جیمین نگاهی به کوک و ته انداخت و به سمت یکی از صندلی ها رفت و نشست کوک و ته بغلش
همه مشغول به صبحونه خوردن کردن

My half brothers ☁️ برادران ناتنی من Where stories live. Discover now