امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🩶🌕Pov jimin
با حس خفگی چشمام رو باز کردم
جوری کوک و ته بغلم کرده بودن که جای نفس نداشتم
+کوک برو کنار... ای خدا ...تهیونگ بیدارشووو خفم کردی
جیمین از سینه کوک بشکونی گرفت
کوک دست جیمین رو پس زد و به طرف دیگه خوابید+خوابالو
×چی بیبی چرا انقدر تکون میخوری
×چون دارم خفه میشمم
تهیونگ خنده ای کرد و نشست روی تخت
جیمین هم نشست روی تخت و به کوک که پشتش رو کرده بود نگاه کرد دلش خواست کرم بریزه
پس همش با صورت کوک بازی می کرد
+پاشو پاشو کوک تنبل بلند شوناگهان کوک جیمین رو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد با لبخند به صورت متعجب جیمین نگاه کرد و بوسه ای روی لباش گذاشت
_دلم برای این کارات تنگ شده بود
جیمین کم کم گونه هایش سرخ شد
کوک گازی از لپ های سرخ جیمین گرفت+ایییی وحشی درد داره
_وحشی؟
+اره
_الان که وحشی نیستم اما شب وحشی بودن رو نشونت میدم
+گمشو از رو من کنار
کوک خنده ای کرد از رو جیمین بلند شد
+یه لباس بپوشین سرما میخوریم
تهیونگ سمت جیمین رفت و کمرش رو گرفت
×اینجوری میخوای بری بیرون؟
+مگه چشه شما که لخت میگردین خونه من چیزی نمیگم
_جیمین لجبازی نکن یه لباس درست بپوش
×خودت خجالت نمیکشی
+این سوال من از شناس
تهیونگ سمت کمد لباساش رفت و تیشرت سیاهش رو بیرون آورد تنش کرد
و یه تیشرت دیگه هم برای جیمین آوردم×بیا اینو بپوش
جیمین تیشرت رو از دست تهیونگ گرفت و پوشید
متوجه خنده های کوک و ته شد جلوی آینه رفت و و با دیدن اینکه چقدر تیشرت براش بزرگه به تهیونگ نگاه سردی کرد×ببخشید
+فقط بریم
سه تای بیرون رفتن
مامان جیمین در حال صبحونه آماده کردن بود
و پدر هم درحال روزنامه خواندنبا ورد جیمین، مامان جیمین به سرعت سمتش رفت و بوسه بارونش کرد
+مامان بسته
«ساکت این چند وقت کلی اذیت شدم »
بلاخره از جیمین دل کند و بدون توجه به کوک و ته به سمت میزه صبحونه رفت
جیمین نگاهی به کوک و ته انداخت و به سمت یکی از صندلی ها رفت و نشست کوک و ته بغلش
همه مشغول به صبحونه خوردن کردن
YOU ARE READING
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک