با آهنگ غمگین گوش کنید بیشتر درک میکنید داستان رو پیشنهاده🔥
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🌕🩶+(روی تخت بودم و کوک ته بغلم خواب بودن
اروم از رو تخت بلند شدم و سمت پنجره رفتم در پنجره رو باز کردم که باد خنکی به صورتم خورد آسمون شب آبی تیره رنگ داشت ماه هم کامل شده بود فضای آرامش بخشی بود اما نمیدونم چرا غمگینم
چرا وقتی فضای آرامش بخشی هست بازم استرسی تو وجودمه چرا غمگینم چته جیمین
نفس عمیقی کشیدم
چند دقیقه به آسمون زیبای شب خیره بودم که حس کردم کسی از پشت بهم نزدیک میشه...
با حس پیچیده شدن دستای کوک دورم لبخندی زدم کوک بغل گوشم خم شد)_چی شده خوشگلم؟!
+کوکی
_جان
+احساس خوبی ندارم
_چرا
+کار اشتباهی کردیم ما مادر نیستیم چیزی هم از این موضوع درک نمیکنیم میدونم مامانم چقدر الان استرس داره بالای 50 بار زنگ زد بهم
میخوام برم باهاش حرف بزنم_اما الان 3 شبه جیمین تهیونگ بفهمه این وقت شب میخوای بری بیرون اونم بری خونه عصبی میشه میدونی که
+راضیش میکنم دیگه نمیتونم دلم برای مامانم شور میزنه میدونم الان بیداره منتظر من برگردم
_خودت بهتر میدونی چیکار کنی
جیمین سمت تهیونگ که روی تخت خوابیده رفت
+تهیونگی...ته ته بیدار شو
تهیونگ اروم لایه چشماش رو باز کرد
×جونم
+میخوام برگردم خونه
×فکرشم نکن
+ته بهم گوش کن میخوام برم با مامان حرف بزنم مطمئن باش برمیگردم
تهیونگ یکم سکوت کرد
×پس خودمون میرسونیمت
+نه
×حرفی نباشه
تهیونگ و جونگکوک لباس پوشیدن و از عمارت بیرون زدن
وقتی رسیدن جیمین به کوک و ته گفت تو ماشین بمونن
+(به سمت در خونه رفتم و در زدم چند ثانیه نگذشت که مامانم درو باز کرد و بغلم کرد
بغضم رو قورت دادم و سعی کردم گریه نکنم)+مامان باید حرف بزنیم
«باشه پسرم هرچی تو بگی»
+(سمت مبل رفتیم و خونه کامل خاموش بود فقط چراغ زرد آشپزخونه روشن بود
مامانم دستام رو گرفت و اشک از چشمای خوشگلش ریخت)+مامان چرا گریه میکنی
«فکر کردم میخوای تنهام بزاری میدونم من خیلی بدم من خیلی کادر بدی هستی که بچم ازم فرار میکنه»
+(دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم)
+مامان خوشگلم اینو نگو تقصیر منه من بچگی کردم تو تقصیری نداری که من رو داری تقصیر منه منو ببخشید
«پسرم بگو از پیشم نمیری من جونم بهت بستس»
+میدونم من بدترین بچه دنیام اما مامان من میخوام پیش کوک و تهیونگ زندگی کنم لطفاً لطفاً درکم کن منم زندگی خودم رو دارم
«اما..
+مامان خواهش میکنم
«باشه اونا نیومدن؟
+چرا الان زنگ میزنم بیان
بعد زنگ جیمین به کوک کوک و ته به سمت خونه رفتن و وارد شدن مادر جیمین سمتشون رفت و بغلشون کرد
«منو ببخشید من واقعا شماها خیلی دوست دارم که اوردمتون تو این خونه ما تو این خونه خیلی خاطره داریم میدونم یکم بی عقلی کردم میدونم براتون مادر خوبی نبودم اما... منو ببخشید
درکم کنید که انتظار نداشتم»کوک و ته بدون هیچ حرفی سفت مادر ناتنیشون رو بغل کردن
ساعت5...
جیمین روی تخت خوابه خواب بود
و کوک ته هم تازه بهش ملحق شده بودنند و کنار جیمین به خواب رفتندیعنی الان جیمین آرامش داره؟ الان چه حسی داره؟ دلتنگ چه کسی ؟ از چیزی میترسه؟ سر چی گریه میکنه؟ شاید خسته باشه؟
و خیلی سوال های دیگه که بود تا جیمین بهشون
پاسخ بده(خیلی حس بدیه عاشق کسی باشی اما هیچ نسبتی باهاش نداشته باشی ندونی چه حسی داره الان ... یعنی جیمین هم این حس رو تجربه کرده؟
روز بعد ساعت 11 صبح....
ناگهان صدای آهنگ شاد بلند پاشد تهیونگ و کوک از خواب مثل جن زده ها پاشدن و به جیمین که داره براشون با شلوارک و تیشرت کیوتش میرقصه تا از خواب اون دوتا رو بیدار کنه
جیمین با آهنگ برای ته کوک لبخونی میکرد
کوک بالش رو به جیمین پرت_به خدا دیونه ای مثل آدم بیدارم کن ای خدا
×قلبم افتاد تو شورتم
+بی ذوقا
جیمین روی کوک که دوباره خواست بخوابه پرید و آخ کوک در اومد جیمین روی تخت می پرید
+بیدار سین بیدار سین
کوک تو یه حرکت جیمین رو روی تخت خوابوند تهیونگ دستاش رو بالاسرش گرفت کوک هم روی پاهاش نشست و شروع به قلقلک دادن جیمین کردن صدای خنده جیمین همه جا رو فرا گرفته بود
کوک و تهیونگ دست از سر جیمین برداشتن و به سمت بیرون رفتن
+وحشی ها
کوک و ته که یکم فاصله از اتاق گرفته بودن گفتن
_شنیدیما بیا پایین جوجه من تا وحشی واقعی رو نشونت بدیم
__________________________
میدونم کمه ببخشید
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه 🤍🌑🔻شرط ها 🔻
ووت:70
کامنت:50
YOU ARE READING
My half brothers ☁️ برادران ناتنی من
Fanfictionداستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو برای محافظت از امگاش به سرپرستی بگیره ... قرار چه اتفاقی بیفته vminkook _ ویمینکوک