Obsessed

1.4K 223 50
                                    

"Why you so obsessed with me?Boy I want to know,lyin that you're sexing me."

Mariah Carey – Obsessed

~*~

لیام سوار ماشین آ او دی آر8 مشکیش شد و عینک آفتابی مشکیشو زد.خودشو توی آینه چک کرد و پوزخند زد.

تی شرت سیاهشو مرتب کرد و انگشتاشو بین موهاش حرکت داد.و بعد ماشینو روشن کرد.

یه تعقیب گر پولدار که نسبت به یه بچه مدرسه ای وسواسی شده بود,توی راه مدرسه زین بود.

با اینکه باید یه کاریو واسه خونوادش انجام میداد,تصمیم گرفت اونکارو بعدا انجام بده چون تعقیب کردن زین مهمترین اولویتش بود.

وقتی به چراغ قرمز رسید,سریع بهش پیام داد.وقتی مسیجو میفرستاد لبخند میزد.شاید یه ذره عجیب غریب بود ولی بازم زین روحیشو عوض میکرد و اون پسر جوونتر,واقعا لیامو مجذوب خودش کرده بود.

برای لیام,اون واقعا متفاوت بود,ولی نمیدونست چرا.فقط مجذوبش نبود,عاشقش شده بود.حداقل بهترین دوستش هری اینجوری فکر میکرد.هری راجع به زینو تعقیب شدنش توسط لیام خبر داشت.

هری بهش گفته بود که اینقدر عجیب رفتار نکنه و معمولی زندگی کنه,ولی لیام گوش نمیکرد.و بالاخره هری بیخیالش شد,بیخیال.

هیچ نتیجه ای نداشت اگه به لیام میگفت این کارارو متوقف کنه,وقتی که میدونست اون هیچوقت حرفشو گوش نمیده.

با این حال هری به لیام گفته بود که این – هرکاری که هستو- خیلی جدی نگیره و تا جایی که بیوفته زندان پیش نبره.که خب هیچوقت اتفاق نمیوفته از اون جایی که پول همیشه از مخمصه نجاتش میده.(به هر حال لیام خیلی پولدار بود.)

ولی بازم(حتی اگه زندان نیوفته) مردم اونو مثل یه تعقیب گر لعنتی با یه پیشینه داغون میبینن.از کارش اخراج نمیشه,البته به کار احتیاجی هم نداره ولی خودتون میدونین دیگه.

ماشینشو جلوی مدرسه پارک کرد.سر موقع رسیده بود.دانش آموزا خوشحال از مدرسه میومدن بیرون,چون جمعه بود.

چند تا از دانش آموزا از کنار ماشینش رد شدن,بررسیش کردنو بعضیا هم براش سوت زدن.لیام هر چند ثانیه یه بار,بوق میزدو اونارو میترسوند.

پنجره ها دودی بودن,شاید به همین خاطر بود که هیچ کدوم از اونا لیامو توی ماشین نمیدیدن.

به در ماشین تکیه داد و با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفت.بیرون پنجره رو با چشمای نیمه باز نگاه کرد.

وقتی اون پسر با موهای پرکلاغی سیاهو دید,پوزخند زد.اون داشت با اون یارو بلونده که لیام بعضی وقتا با زین میبینتش میخندید.

فکش منقبض شد,دندوناشو بهم فشرد,چون داشت میدید که چجوری همو لمس میکردن.دوست نداشت که کس دیگه ای قلمروشو لمس کنه.با دقت نگاه کرد,اون دوتا داشتن همدیگه رو محکم بغل میکردن.دو دقیقه طول کشید تا بالاخره جدا شدن و خداحافظی کردن,و آره لیام ثانیه هارو دقیق شمرد.

Unknown || Ziam(Persian Translation)Where stories live. Discover now