Hickeys around my neck

1.4K 209 39
                                    

"I always hated hickeys all around my neck,nut it was feelin' good so what the heck."

Audi Two – Hickeys around my neck

~*~

لیام از رنج روور سفیدش پیاده شد و انگشتاشو بین موهاش حرکت داد.در حالی که به طرف در ورودی خونه زین-خب خونه پدر و مادرش- میرفت,پیراهنشو مرتب کرد.

دوباره خودشو چک کرد,میخواست خوش تیپ به نظر برسه – که همیشه هست و نیاز نداره سعی کنه.

ولی زین اصلا آماده نبود,موهای ژولیده که حوصله مرتب کردنشونو نداشت و شلوار راحتی خاکستری که خیلی راحت به رون هاش آویزون بود.هیچ لباسی نپوشیده بود ولی باید میپوشید چون شهید و نایل توی راه خونش بودن.

آماده نبود,البته کاملا فراموش کرده بود که لیام قراره دنبالش بیاد و برن سر قرار,همون قراری که تا حالا چندین بار بهش نه گفته بود ولی انگار لیام نمیفهمید که زین نمیخواد باهاش جایی بره.

ولی لیام میفهمید,فقط دوست نداشت از کسی جواب منفی بشنوه و یا کسی ردش کنه,البته زین تا اون موقع 6 بار دست رد به سینش زده بود.

لیام زنگ درو فشار داد,منتظر موند تا یکی درو براش باز کنه.آرزو میکرد که زین باشه.

البته خیلی خوش شانس نبود,چون یه زن که احتمالا توی 30 سالگیش بود و موهای کوتاه قهوه ای داشت با یه لبخند مهربون,رو به روش ایستاده بود.شبیه زین بود ولی یه ورژن میان سال مونث,همون چشما و لبخند.

"هـی خانم مالیک .زین خونس؟"لیام در حالی که یه لبخند فریبانه میزد,پرسید.

تریشا لبخند زد و سرشو تکون داد و درو بیشتر باز کرد و لیامو به داخل خونه دعوت کرد."بیا تو عزیزم و آره خونست.توی اتاقشه,تو دوستشی؟"

لیام خوشحال وارد خونه شد و اطرافو نگاه کرد.در همون حال توی هوای خونه که بوی شیرین وانیل میداد,نفس عمیق کشید.همینطور که اطرافو نگاه میکرد و لبخند میزد خوشایندی خونه رو احساس کرد.

"آره من دوستشم.میخوام ببرمش بیرون,ولی فکر کنم یادش رفته."

تریشا اخم کرد,درو بست و به سمت همون جایی که لیام حدس میزد آشپزخونه باشه,رفت.لیامم پشت سرش به همون سمت رفت ولی چشماش هنوز توی خونه دنج و کنج میچرخیدن.

"به من نگفته میخواد جایی بره,ولی گفته دوستاش,نایل و شهید,هر لحظه ممکنه برسن."

لیام ابروشو بالا انداخت,بهش نگاه کرد و سرشو تکون داد."اوه نگفته؟پس حتما یادش رفته."لیام جواب داد.

تریشا به لیام لبخند زد,دندونای صاف و سفیدش معلوم شدن."آره شاید.اگه دوست داری میتونی ببینیش,خوراکی یا نوشیدنی میخوای؟"

Unknown || Ziam(Persian Translation)Where stories live. Discover now