You can kiss me

1.2K 191 27
                                    


"کجا داریم میریم؟"زین با منجکاوی پرسید و به لیام نگاه کرد.

لیام پوزخند زد و به جلو خیره شد.آروم لباشو لیسید.

زین نمیتونست جلوی خودشو بگیره و محو لیام شده بود,اون جوری که لبای گوشتیشو خیس میکرد,اون مدلی که بدون توقف به روبه رو زل زده بود و مدلی که رانندگی میکرد,باعث شدن زین یه حالت عجیبی داشته باشه.

"خودت میفهمی."لیام مختصر جواب داد و بیشتر به صندلی ماشین تکیه داد.

زین لباشو روی هم فشار داد.میخواست بدون کجا میرفتن.تقریبا یه ساعت میشد که توی ماشین نشسته بودن و هوا داشت تاریک میشد.

ولی لیام یه برنامه عالی واسه جایی داشت که زینو میبرد.

خونوادش چند سال پیش یه پنت هاوس خریده بودن که بزرگ و شیک بود.درختا و یه دریاچه بزرگ احاطش کرده بودن.

چند سالی میشد که لیام اونجا نرفته بود.همیشه با خونوادش میرفتن اونجا ولی از وقتی لیام بزرگ شد دیگه نرفتن.چون دیگه به لیام اهمیت نمیدادن.خب لیام اینطوری فکر میکرد.

"هنوز نرسیدیم؟"زین تحملشو از دست داد و روی صندلی جابه جا شدو ناله کرد.

بدش میومد از اینکه واسه مدت طولانی با سکوت اعصاب خورد کن توی ماشین بشینه.چیزایی شبیه اینو دوست نداشت,از ماشین سواری های که توشون حداقل بهت خوش میگذره و با آهنگای مورد علاقت میخونی,خوشش میومد ولی اون ماشین سواری چیزی نبود که اون موقع اتفاق بیوفته.یه خورده احساس معذب بودن میکرد.

"خیلی سوال میپرسی.تقریبا رسیدیم."

زین پوف کشید و دست به سینه به بیرون پنجره زل زد.تقریبا وسط نا کجا آباد بودن,یه عالمه درخت و مزرعه توی منظره دیده میشدن.

واقعا در مورد اینکه تعقیب گرش کجا میبرتش کنجکاو بود.نباید قبول میکرد که باهاش بره.کی میدونست چه اتفاقی میتونست بیوفته؟واسه مردن خیلی جوون بود کلی آرزو داشت که بهشون نرسیده بود.

لیام به زین نگاه کردو سرشو تکون داد,تعجب کرده بود که زین لباشو جلو آورده و آروم پوف میکشه.

واقعا بامزه بود.

10 دقیقه رانندگی و سکوت اعصاب خورد کن و فضای گرفته و داغون,تموم شد و بالاخره به پنت هاوس رسیدن و چشمای زین با دیدن منظره گشاد شدن.

"یعنی میشه از اینم پولدارتر بشی؟"زین آروم با خودش زمزمه کرد ولی اونقدر بلند بود که لیام صداشو بشنوه و باعث خندیدنش بشه.

زین منظره رو تحسین کرد,هنوزم توی ماشین بود,میترسید پیاده بشه.عصبی و شگفت زده شده بود.

"پیاده میشی یا میخوای همینجا بمونی و خونه رو تحسین کنی؟"لیام یه ابروشو بالا انداخت و خندید.

Unknown || Ziam(Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora