Goofy & Mickey

967 117 45
                                    

تریشا گونه زینو بوسید و به طرف لیام رفتو لپشو کشید."مواظب پسرم باش.باشه؟"با یه صدای محکم و بدجنس (ینی مصلن میخاس اذیت کنعو اینا) گفت.

زین چشماشو برای مامانش چرخوند و غر زد.

لیام به غرغرای زین توجه نکرد و سرشو برای تایید تکون داد و به تریشا لبخند زد.آروم بغلش کرد و جواب داد."حتما,همیشه."

تریشا بهش لبخند زدو روی شونش ضربه زد,سرشو تکون داد تا تایید کنه که ازش مطمئنه و به پسرش نگاه کرد.

"و تو پسر خوبی باش."چشماشو براش باریک کردو ژاکتشو مرتب کرد.

"آره آره باشه!بیا بریم لی.دوست دارم مامان."زین بغلش کردو آروم گونشو بوسید.

"خدافظ پسرا,خوش بگذره!وایسا لیام هانی یچیزیو یادت رفت."تریشا به طرف لیام رفتو کاندومایی که تو جیبش بودنو دراورد و بهش داد.(اوکی بای)

لیام نگاهش کردو در همون حال صورتش داغ شد و گونه هاش از خجالت قرمز شدن.به زین نگاه کردو سریع کاندومارو گرفت و خداروشکر کرد که زین داشت کیفشو توی SUVمیذاشت و نمیتونست قضیه بین لیامو مامانشو ببینه.

تریشا وقتی قیافه خجالت زده لیامو دید,پوزخند زد و اروم گفت."خوش بگذره,ولی نه زیادی.مراقبت(مراقبت از نوع کاندوم) همیشه لازمه."

شونه لیامو اروم فشار دادو چشمک زد و به طرف ماشین رفت,انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

لیام یه ثانیه همونجا وایسادو کاندومارو تو دستش نگه داشتو سعی کرد اتفاقی که افتاده رو هضم کنه.

نتونست جلوی خودشو بگیره و به خودشو مامان زین خندید.اون عاشق تریشا بود,اون خوشگلو شوخ بودو از اون مامانای سختگیر نبود.باحالو خودمونی بودو الکی چیزیو جدی نمیگرفت.

به زینو مامانش نگاه کرد که باهم حرف میزدنو کاندومارو توی جیب پشتیش گذاشتو به طرف جای راننده ماشین رفت.

سوار شدو کمربندشو بستو ماشینو روشن کردو به زینو مامانش که همو بغل کرده بودن نگاه کرد.

یکم بهشون حسودی میکرد چون همیشه آرزو میکرد که کارن و رابطشون باهم مثل رابطه اونا بود.

تریشا و زین تقریبا بهترین دوست هم بودن و بعضی وقتا لیام آرزو میکرد کاش اونو مامانشم همونقدر به هم نزدیک بودن.

تا جایی که لیام میدونست,کارن فقط به پولو کار اهمیت میداد.اما مصلما(آره؟) کارن به لیام اهمیت میداد.خب به هرحال پسرش بود و معلومه که عاشقش بود.

ولی لیام فکر نمیکرد مامانش بهش اهمیت بده و نکته مهم اینجاست که لیامو کارن هردو لجباز بودنو باهم کنار نمیومدن و در آخر سر چیزای الکی باهم بحث میکردن.

"مواظب باشین پسرا,خوش بگذره."تریشا لبخند زدو وقتی زین حواسش نبود,به لیام چشمک زد.

لیام سرشو تکون دادو خدافظی کرد و بعد به سرعت راه افتاد.

Unknown || Ziam(Persian Translation)Where stories live. Discover now