✎𝙿𝙰𝚁𝚃:4ᝰ

812 147 47
                                    

_قربان!

ایستاد و سرش رو برگردوند وقتی سهون ماشین رو جلوی عمارت پارک میکرد آرزو کرده بود  کاش ماشین رو داخل خونه متوقف کنه تا اینکه بکهیون مجبور بشه زیر این آفتاب داغ چند متر فاصله رو تا خونه اش طی کنه.

در حالی که بخاطر تابش شدید و مستقیم نور خورشید چشماش رو ریز کرده بود و ابرو هاش اخم تندی داشت رو به بادریگارد درشت هیکل و سیاه پوستش که لباس هم رنگ با پوست تیره  بدنش پوشیده بود به حرف اومد.
_چیه؟
جک با سرش به مرد جوونی که پشت سرش قرار داشت اشاره کرد:
-قرار بود بادیگارد جدیدتون رو شخصا انتخاب کنید این مرد همه تست های لازم رو داده

بکهیون سرش رو کج کرد تا راحت تر مردی که پشت سر جک قرار داشت رو ببینه
سهون ماشین رو نزدیک استخرآب فشان پارک کرده بود و داشت به سمتش می اومد.
بکهیون با دقت مرد جوان که پوسته سبزه ای داشت و کاملا معدبانه پشت سر جک جا خشک کرده بود برانداز کرد.

هیکل خوبی داشت
با دستش به جک اشاره کرد تا از جلوی چشماش کنار بره سهون با کنجکاوی به مرد جوانی که انگار تازه به جمعشون پیوسته بود خیره شد نیاز نبود راجبش کنجکاو بشه چون میدونست اون بادیگارد جدید خونه آندراسه.

بکهیون کتش رو که روی آرنجش قرار داشت به سمت سهون گرفت سهون بدون هیچ حرفی کتش رو گرفت و فقط چشماش رو تو کاسه چرخوند. بکهیون برای انتخاب یه بادریگارد هر بار باید خون میریخت تا مطمئن بشه  اون فرد لیاقت حفاظت ازش رو داره یا نه.

جلو تر رفت درست مقابل مرد جوون ایستاد هیکل درشتی نسبت به بکهیون داشت اما مرد محجوب و متینی به نظر میرسید.
بکهیون دستش رو جلو برد و چونه مرد رو گرفت اتصال ته ریش مرد با انگشتای حساس بکهیون براش خوش آیند نیومد چونه مرد رو بالا تر آورد تا راحت تر چشماش رو ببینه.

رنگ چشماش قهوه ای و براق بودن ولی یه ایرادی داشت که بکهیون رو ناامید کرد"ترس"
چشمای مرد پر بود از ترسی که سعی در مهار کردنش داشت و بکهیون از این حس متنفر بود بادیگارد ترسو لیاقت تمیز کردن فوضولات میرارا رو هم نداشت چه برسه به.‌..
با پوزخند دستش رو پس کشید.

_اسمت چیه؟
مرد جوون که تا اون لحظه مسخ نگاه سرد و شیشه ی بکهیون شده بود محکم و قاطع جوابش رو داد چیزی که بهش یاد داده بودن همین بود.
_آلن فاستر

بکهیون برای چند لحظه ی کوتاه چشماش رو بست لعنت به این هوای آفتابی و گرم که فقط سردردش رو تشدید میکرد نفس عمیقی کشید سلول های مغزش تیر میکشیدن و حتی مطمئن نبود اسم این مرد رو درست شنیده یا نه!
"آلن فاستر"

صدای ناخودآگاه مغزش بهش یاد آوری کرد.
نگاه کلافه اش رو به چهره آلن داد تا همین الانش هم بخاطر یه بادریگارد به درد نخور زیر اشعه های مسموم نور خورشید ایستاده بود.
_بهم حمله کن

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now