✎𝙿𝙰𝚁𝚃:65ᝰ

385 90 166
                                    

فلش بک

«9 سال قبل، چین، روستای نیوجی»

با تمام شور و اشتیاقی که داشت کتاب رو بین دستهای سفیدش فشرد، به قدم هاش سرعت بخشید تا سر وقت خودش رو به کلاسش برسونه، هیچ ساعتی از مدرسه لذت بخش تر از این کلاس نبود، کلاس ریاضی.

درسی که میتونست ساعت ها خودش رو بین معما، و معادله های هیجان انگیزش غرق کنه، و لذت یافتن جواب براش بی بدیل بود حس شور انگیزی که از همون کودکی به اعداد عجیب و غریب داشت اما نمیتونست درک کنه که چرا همسن و سال هاش اینقدر از ریاضیات نفرت دارن؟

دستهاش فشار محسوسی به لبه های کتاب آوردن و با سری خمیده، بدون نگاه کردن به همکلاسی های شلوغ و پر دردسرش وارد کلاس شد، بدون اینکه جلب توجه کنه به سمت انتهای کلاس قدم برداشت، و خودش رو به دور افتاده ترین نقطه از کلاسش رسوند، انتهای کلاس گوشه دیوار، یه میز و صندلی چوبی ساده که بیشتر توسط همکلاسی هاش تخریب شده بود و وضع مناسبی نداشت، سطح صاف میز کاملا کنده شده بود، کلمات نامناسبی با ماژیک های رنگا رنگ روی میز به چشم میخورد که بیشتر مخاطب این کلمات لوهان محسوب میشد.

زیر چشمی نگاهی به همکلاسی هاش انداخت بیشتر اون ها مشغول بازی و شوخی کردن با یک دیگه بودن و انگار حواسشون به لوهان نبود.

اینبار تونست نفس راحت تری بکشه، کتابی که  با هزار بدبختی از کتابخونه مدرسه به امانت گرفته بود رو روی میزش گذاشت، نگاهش روی جلد سخت کتاب و تصویری که روش نقش بسته بود خیر موند.

«جریان متناوب از نیکولا تسلا»

تصویری از نیکولا تسلا که روی جلد کتاب نقش بسته بود، و جریان های الکتریسیته برق تو پس زمینه تصویر!
ریاضیدان محبوبه لوهان که تا به این سن تونسته بود اکثر کتاب و نظریه هاش رو بخونه، اما مبحث این کتاب نسبت به کتابهای قبلی که راجبش خونده بود کمی پیچیده تر و مفاهیم عمیقی تر داشت، ایجاد جریان برق در سراسر دنیا بدون نیاز به سیم و تابلوهای برق، مبحث مهمی که توسط سیاست مدارهای قرن 18 به حاشیه  کشیده شد و تسلا نتونست پروژه به این مهمی رو به اتمام برسونه!

ورود ناگهانی معلم به داخل کلاس باعث شد کتاب رو از روی میز برداره و توجهش رو به روبه رو جایی که معلم پشت میزش قرار میگرفت بده.

معلم جی یانگ مرد میانسال و جدی و مستبدی بود، تو پایتخت چین داخل بهترین مدارس تدریس کرده بود اما این سالهای آخر، نزدیک به بازنشستگی ترجیح داده بود که داخل روستا های محروم چین هم تدریس کنه، اما به شدت از اوضاع دانش آموزها و سطح نمراتشون ناراضی بود، بیشتر اون ها مدرسه رو جدی نمیگرفتن و کلاس درس براشون حکم زنگ تفریح رو داشت.

جی یانگ عینک باریکش رو روی چشم هاش جابه جا کرد، با نظم خاصی کتابهاش روی میزش قرار داد و نگاه کلی به جو کلاس انداخت.
پسر و دخترهای نوجوانی که به اجبار روی صندلی هاشون جا گرفته بود، بیشتر کتابها روی زمین پرت شده بود، و هیچ نظمی به چشم نمی اومد، چند تا از پسرهای شر و شلوغ کلاس مدام زیر لب حرفهای رو برای همدیگه زمزمه میکردن و چیزهایی بهم میگفتن و بعد میخندیدن.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now