✎𝙿𝙰𝚁𝚃:16ᝰ

640 152 43
                                    

دود غلیظ سیگار از بین لب هاش خارج شد و رد ملایمی از خودش رو تو دل شب به جا گذاشت.
ساعتی میشد که اینجا کنار ترانس و ویوی مرگبار نیویورک ایستاده بود و سیگار میکشید چندمین سیگارش بود نمیدونست و دونستنش براش چندان مهم نبود.
سکوتی که در سطح شهر برقرار بود بکهیون ترغیب میکرد تا دنبال ایجاد حادثه ی بزرگی تو شهر یا کشور باشه و این آرامش رو از مردم بگیره
شاید اون تنها شخصی بود که موقع وقوع بلای طبیعی یا انسانی خوشحال و خرسند میشد و ازش لذت میبرد چیزی که کاملا اونو شبیه به یه روان پریش جامعه ستیز میکرد.
اما حالا اون اینجا بود درست بعد از به فاک دادن یه هرزه زیبا تو خونه پارک چان یول کنار تختش ایستاده بود و سیگار میکشید نبض شقیقه هاش حساس شده بود و درد ملایمی رو اطراف سرش حس میکرد.
و افکاری که سرتا سر ذهنش رو به خودش درگیر کرده بودن بکهیون باید طبق نقشه خودش جلو میرفت.
سرش رو برگردوند متوجه ناله ی دردناک چان یول بین خواب و بیداری شد بلاخره بعد از دو روز داشت به هوش می اومد.
اتاق تاریک بود و تنها اندک نوری که از بیرون میتابید منبع نوری اتاق بود اما چشمای بکهیون به تاریکی عادت داشت اون تو تاریکی حتی بهتر هم میدید.
کام دیگه ای از سیگارش گرفت و لاشه سیگار رو روی زمین زیر پاش انداخت
در حالی که لاشه سیگار رو زیر پاش له میکرد به سمت تخت خواب قدم برداشت.
بالا سر تخت ایستاد و به آرومی دستش رو برای چک کردن تب چان یول روی پیشونیش گذاشت همین لمس کوتاهش باعث شد واکنش شدیدی از چان یول دریافت کنه.
چان یول با تمام توان دست بکهیون رو پس زده بود در حالی که نفس نفس میزد از بین لب هاش غرید:تو خونه ی من چه غلطی میکنی
با اینکه بیهوش بود اما درک فوق العاده ای از موقعیت مکانیش داشت.
بکهیون نیشخند زد:انگار حالت خوب شده
چان یول لب هاش رو روی همدیگه فشرد علاقه ای به باز کردن چشماش و دیدن چهره ی بکهیون یا اون شیطان عوضی رو نداشت.
بکهیون به آرومی به سمت صورت چان یول خم شد طوری که مطمئن بود موقع حرف زدن عطر نفس هاش به صورت اون مرد میخوره.
_چان یول میبینی...من هر بلایی که بخوام میتونم سرت بیارم تو ادم قدرتمندی هستی و مقاومت بالایی مقابل درد داری اما نمیدونم میتونی درد کنده شدن پوست تنت با تیغ یا قطع شدن انگشتای دستت رو تحمل کنی یانه همین الانش یه آمریکایی کله خراب اون بیرون وایستاده تا این کار و برام انجام بده.
چان یول لای چشماش رو باز کرد نگاه تند و سردش تا عمق وجود بکهیون اثر گذاشته بود.
_بگو بیاد انجامش بده
و بکهیون باید قسم میخورد شنیدن این جمله با صدای بم و گرفته اش اما با لحن قاطع و بدون ترسش لذت بخش تر از تمام قتل و جنایت هایی بوده که تا به امروز انجام داده.
لبخند رو لب های بکهیون جا خشک کرد:از من نمیترسی...داره خوشم میاد تا روزی که زنده ای این نگاه وحشیت رو حفظ کن من از آدمای ترسو متنفرم
خواست خودش رو عقب بکشه که چان یول به یقه لباسش چنگ زد و بکهیون رو دوباره به سمت خودش کشید:چی تو سرت میگذره
بکهیون با تفریح گفت:قراره باهم ازدواج کنیم
_اون وقت به چه دلیل فاکی من باید با تو ازدواج کنم؟
+چان یول عاقل باش این فقط یه معامله اس و یه ازدواج موقت برای حذف شاهزاده عربستان
چان یول با تلنگر یقه لباس بکهیون رو رها کرد:پس اعتراف کن که به من نیاز داری
_هرگز چنین چیزی رو نخواهی شنید
یقه لباسش رو مرتب کرد:بهتره امروز صبح تو شرکت حاضر بشی اوضاع مالی شرکتت زیاد خوب نیس چطوره از همسر آینده ات خواهشی کنی تا بهت کمک کنه
پوزخند زد:به هر حال تو این کار مهارت خوبی داری دلیل ازدواجت با فرجینیا هم همین بود مگه نه؟
با پوزخند جملاتش رو ادا کرد و نگاه مغرورش رو از چان یول که تا حد انفجار جلوی خودش رو گرفته بود گرفت و در کسری از ثانیه چان یول رو با اتاق تاریکش تنها گذاشت.
چان یول نفس سنگینی رو از بین لب هاش رها کرد و دست مشت شده اش رو به دل تخت کوبید.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now