✎𝙿𝙰𝚁𝚃:57ᝰ

372 89 39
                                    

دوش آب گرم از لابه موهاش جریان میگرفت، رو به روی دوش ایستاده بود و ابرو هاش لحظه از برخورد آب گرم با سرشونه زخمیش چین برداشت، با دست راستش بانداژه روی شونه اش رو باز کرد، لک های لخته شده خون دور زخمش به آرومی لغزید و روی تنش سر خوردن تا شسته بشن!

حتی زیر دوش آب هم نمیتونست افکار بهم ریخته اش رو مرتب کنه، بکهیون تو همین چند روز اخیر فرق زیادی کرده بود، طوری که چانیول میتونست بگه اون تبدیل به یه مرد دیگه شده، یه مرد جدید!

ذهنش روی هزار جور مسئله متمرکز میشد، لحظه ای به این فکر میکرد شاید بکهیون متوجه هویت اصلیش شده، و داره براش نقش بازی میکنه، و لحظه ای بعد فکر دیگه تو سرش کاشته میشد و به این فکر میکرد بکهیون اگه متوجه هویتش میشد نیاز نبود براش نقش بازی کنه همون اول یه گلوله تو مغزش خالی میکرد و جنازه اش رو به عنوان کادو کریسمس به کره شمالی میفرستاد، افکار پشت افکار، چیزهای بودن که با ذهنش جور در نمی آورد، بکهیون تا همین چند ماه پیش کمر به قتلش بسته بود اما حالا جونش رو نجات میداد، و از اون در مقابل افرادش محافظت میکرد.

با کلافگی دستش رو روی موهای خیسش کشید،و لحظه ای به این فکر کرد کاش هیچ وقت این ماموریت رو قبول نمیکرد کاش فرمانده نیروهای کره شمالی نبود و اصلا ای کاش هیچ وقت تو کره شمالی به دنیا نمی اومد، کاش واقعا همون پارک چانیولی بود که صاحب برند کنته، داشتن یه زندگی معمولی و بدون تنش و استرس شبیه به یه حسرت و ارزوی محال بود، و چانیول محکوم به این زندگی بود زندگی که هیچ نقشی تو انتخابش نداشت.

پدرش اونو وادار کرده بود تا وارده ارتش بشه، شبانه روز طاقت فرسا ترین تمرین و مبارزها رو پشت سر گذاشته بود کشته شدن دوستان همسر و دخترش رو به چشم دیده بود، و حالا تبدیل به مردی شده بود که چیزی برای از دست دادن نداره.
کاش اون هم یه مرد عادی بود مثل بقیه مردهای دنیا!

با نشستن دستی بین کتفش تمام عضلات بدنش منقبض شد، برای لحظه ای فراموش کرد که نفس بکشه، تنها صدای قطرات آب بود که به گوش میرسید، ذهنش اینقدر آشفته بود که نمیخواست به پشت سرش برگرده!
-بک!
با صدای خسته و دورگه ای نالید!
دست بکهیون به آرومی روی عضلات سفت چانیول لرزید، اما یه مشکلی وجود داشت، کمر چانیول پر بود از زخم های قدیمی و پینه بسته، و بکهیون اولین باری بود که این زخم ها رو میدید، مات و مبهوت داشت با دقت رد زخم هایی که پوست چانیول از هم شکافتن نگاه میکرد، نیاز نبود به خودش زحمت بده چون واضح بود این زخم ها رد شلاقه!

اما چرا؟ چه چیزی تو گذشته چانیول مخفی شده بود، که حالا با نگاه کردن به این زخم ها بخشی از اون گذشته رو به رخ میکشید.
لب های بکهیون به آرومی لرزید و صدای خفه ای از بین لبهاش خارج شد.
-یول...این زخم ها؟
مکث کرد هنوز داشت به زخم هاش نگاه میکرد و انگشت هاش رو سطح برآمده اون زخم ها به حرکت در می اومد و لمسشون میکرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now