✎𝙿𝙰𝚁𝚃:26ᝰ

606 130 20
                                    

_آندراس بهت تبریک میگم به نظر مرد برازانده ای رو انتخاب کردی هر چند بخاطر گرایشت کمی جا خوردم.
رئیس کمپانی PFI فرانسه در حالی که بالهجه غلیظی انگلیسی حرف میزد رو به بکهیون گفت.
بکهیون با خوش رویی لبخندی به قیافه جا افتاده ی اون مرد چهل ساله زد و به فرانسوی تشکر کرد.
+ممنونم
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت چانیول و عده ای از دختران جوان مهمونی دورهمی جالبی رو برای خودشون درست کرده بودن
بکهیون دوباره با خوش رویی خندید:برعکس من، همسرم به شدت اجتماعیه...
شارلوت نگاه عجیبی به همسرش که درست کنارش ایستاده بود و از نوشیدن ویسکیش لذت میبرد انداخت: اوه..عزیزم این میتونه خطرناک باشه مگه نه؟
مادلین چینی به ابروهاش داد و بکهیون رو سرزنش کرد: زیاد اجتماعی بودن همسرت هم میتونه خطرناک باشه آندراس.
بکهیون پوزخند زد: خطرناک تر از من؟
صدای خنده هاشون اوج گرفت: البته که نه
مادلین با مهربونی بازوی بکهیون رو لمس کرد:به هر حال خوشحال میشیم اگه برای ماه عسل به پاریس بیاید
بکهیون با اشتیاق سرش رو تکون داد:راجبش با همسرم صحبت میکنم
+عالیه
بکهیون حواسش به همه چی بود هر چند خودش رو بی تفاوت نشون میداد از کریس وو که اون گوشه کنار میز بزرگ ضیافت مهمونی تا از نگاه های پر از نفرت و کینه عبدالدریس کنار خاندان سلطنتی یعنی عموزاده هاش.
بکهیون محتوای مشروب سرخش رو داخل لیوان تکون داد و از گوشه چشم نگاهی به سهون انداخت:عرب ها خیلی کینه توزن درسته؟
سهون دست هاش رو داخل جیب شلوارش فرو برد:راجبش یه چیزهایی شنیدم
بکهیون چهره نگرانی به خودش گرفت:الان باید نگران سوراخ شدن مغز چانیول باشم؟
+بذار بکشنش از شرش خلاص میشیم
بکهیون لیوانش رو با تلنگر رو داد دست سهون و اخم کرد: من کارم باهاش تموم نشده.
از سهون فاصله گرفت در حالی که بین جمعیتی که در حال رقص بودن میگذشت دنبال چانیول بود.
نمیتونست با این موضوع کنار بیاد تو شبی که مراسم ازدواج خودش بود همه خوشحال بودن به جز خودش که دلش میخواست همین الان از این مراسم بیرون بزنه تا حالا چنین شب کسالت باری رو تو عمرش تجربه نکرده بود.
دستش رو جلو تر برد و بازوش رو از پشت گرفت و کشید چانیول چند قدم عقب تر اومد و با تعجب برگشت.
با دیدن بکهیون چهره ناامیدی و پر از اخمی به خودش گرفت حوصله اش رو نداشت به هیچ وجه ، نه حوصله خودش و نه حوصله طعنه کنایه هاش شاید بکهیون خسته کننده ترین موجودی بود که میدید.
بکهیون لبخند جذابی به پنج دختر جوانی که مقابلشون ایستاده بودن و سرمست خوشحال به نظر میرسیدن زد:
_اوه...بانوهای زیبا
انگشت اشاره اش رو بالا آورد و تو هوا تکونش داد:میتونم از چهره هاتون بخونم چه افکار سکسی تو سرتون میگذره به هر حال چشماتون اعتراف میکنه که همسرم بی نهایت جذابه...
بکهیون زیر چشمی نگاهش رو به چانیول داد که بی توجه به حرف های بکهیون مشغول نوشیدن مشروبش بود.
دختر موبلوند با عشوه سرشونه لختش رو تکون داد:آندراس...تو حتی از همسرت هم جذاب تری
بکهیون چشمکی بهش زد و خندید.
دختری که بیشتر از بقیه مست به نظر میرسید با صدای مست و کش دارش غر زد:این عادلانه نیس شما دو تا مرد جذاب حق ما دخترا نباشید
بکهیون در حالی که چانیول رو بیشتر به سمت خودش میکشید تا از اون دخترهای رو مخ فاصله گرفته باشن جوابش رو داد:متاسفم عزیزم ما تو کلیسا چندتا برگه امضا کردیم که باید بهم دیگه متعهد باشیم و این یعنی نمیتونم هرزه دافی مثل تو رو به فاک بدم
چانیول با انزجار دستش رو پس کشید دست به سینه ایستاد و زل زد به چشمای بکهیون:نمایش جالبی به راه انداخت
بکهیون با تاسف به اطرافش اشاره کرد:تو به این مراسم میگی جالب فقط پول هدر دادنه میتونستم با پولش یک پنجم سربازی آمریکا رو بخرم یا حتی زیردریایی فاک.
+پس چرا تمومش نمیکنی
بکهیون کنارش ایستاد و به روبه رو خیره شد طیف وسیعی از دختر و پسرهای جوون که با رتیم آهنگ بالا و پایین میپریدن رقص نور و فواره ها خیره کننده بود.
_تا وقتی که مهمون ها خسته نشن مجبوری اینجا به ایستی و تماشا کنی.
با پوزخند نگاهش رو به چانیول داد و با سرش به مردهای جوانی که به تنهایی فقط یک گوشه ایستاده بودن اشاره کرد.
_اونجا رو ببین یکی از افراد شاهزاده اس اصلا بعید نیس همین الان کلتش رو دربیاره و تو سر من یا تو یه گلوله خالی نکنه البته این احتمال برای تو بیشتره فقط خواستم بگم...
نگاهش رو به صورت چانیول داد و به نرمی پشت بازوش رو لمس کرد:اگه شب ازدواجمون همچین اتفاقی برات افتاد متاسفم
دستهای چانیول از هم باز شد و با لحن خشکی به حرف اومد: خوبه که حداقل متاسفم
_امیدوارم به صورتت شلیک نکن
کمی مکث کرد
+موقع تشیع جناز نمیخوام نگاهم به صورت داغون و له شدت بیفته
چانیول سرش رو تکون داد:پس روی صورتم حساسی
بکهیون به تندی جوابش رو داد:نه معلوم که نیستم..به هیچ وجه
با صدای بلندی گفت.
چانیول بیشتر از قبل به سمتش خم شد:دیگه رو چی حساسی پارک بکهیون...بهم بگو
زیر گوش بکهیون نجوا کرد.
_پارک بکهیون؟
بکهیون با لحن سرد و خشکی جوابش رو داد:مراقب رفتار و حرف زدنت باش چانیول همین جا میتونم هم خودت و هم اون اسم مزخرفت رو به فاک بدم...
چانیول راضی از این حس ابرویی بالا داد از حرص خوردن های بکهیون لذت میبرد و هر بار که میتونست لجش رو دربیاره احساس رضایت خاصی داشت خوب بکهیون شخصی نبود که یک گوشه به ایسته و با کسی که حرصش رو درآورده دهن به دهن بشه اون مستقیم اون شخص رو میکشت.
چانیول دستش رو به پشت گردن بکهیون کشید انگشتاش به نرمی لابه لای موها نرمش غلت خورد و فاصله صورت هاشونو از بین برد:چطوره قبل از اینکه شاهزاده بخواد منو بکشه از همسر کوچیکم طعم لبهاشو بدزدم
بکهیون سرش رو پس کشید درست مثل یک اسب وحشی و سرکش.
_مردتیکه احمق...
از چانیول فاصله گرفت:با خودت چی فکر کردی؟ که من هم یه عوضی حشریم که جلوت کم میاره...من قبل از تو زنهای زیاد رو به فاک دادم
چانیول با کلافگی یقه لباسش رو گرفت و محکم اون پسر رو به سمت خودش کشید:مثل یه شتر احمق حرف نزن.
لبهاش رو لب های نیم باز و متعجب بکهیون نشست دستاش به نرمی دور تنش گره خورد و اون پسر رو کاملا به آغوش خودش کشید، جمعیتی که متوجه بوسه اون دو نفر شده بودن صدای هیجان زده اشون بالا گرفت.
بکهیون ثابت ایستاده بود با یه اخم غلیظ بین ابروهاش و ناراضی از بوسیده شدنش شاید دلش میخواست مشت محکمی تو دهن چانیول خالی کنه.
اما به طرز عجیبی داشت آروم میگرفت و چان یول به نرمی داشت گوشه کنار لبهاشو میبوسید آروم و پر از صبر بدون اینکه گازش بگیره یا بخواد اذیتش کنه.
خب شاید این بوسه حقش بود تنها سهمش از یه ازدواج قرار دادی و موقت.
چانیول به آهستگی فاصله گرفت از سرخی و خیسی لبهای بکهیون و تو نزدیک ترین فاصله به چشمای تیره و نیم بازش خیره شد:عکسات مزخرف بودن
بکهیون سردرگم لب زد:چی؟
_تصویرت کنار دست من که با افتخار روی برج به نمایششون گذاشتی
چشمای بکهیون بزرگتر از حد معمولش شد اون چطور جرئت میکرد از بکهیون ایراد بگیره.
_هیی..
قبل از اینکه بتونه بهش فحشی بده چانیول دوباره لبهاش رو بوسیده بود چانیول داشت به این نتیجه میرسید بوسیدن بکهیون حین حرص خوردن دوست داشتنی تره.
زبون خیس چانیول دور تا دور لبهای بکهیون به بازی در اومده بود و بکهیون تمام تلاش رو میکرد تا دهنش رو برای اون مهمون ناخونده که مشغول قلقلک دادن لبهاش بود باز نکنه.
صدای موسیقی تو مغزش میپیچید و خنکی دلپذیر نسیم مطلوب بود چانیول به نرمی لبهاش رو میبوسید شاید بخاطر زیاد نوشیدن الکل بود که احساس ضعف شیرینی رو ته دلش حس میکرد.
دستهای سستش دور گردن چانیول گره خورد و خیس زبون چانیول و میکده شدن زبونش رو حس کرد.
اونا غرق هم بودن دستهای داغ چانیول پشت کمرش نوازش گرانه میرقصید، بکهیون داشت اذیت میشد.
با اخم سرش رو پس کشید.
چانیول درحالی که نفس نفس میزد به گونه های گور گرفته بکهیون خیره شد.
به نرمی گونه اش رو بوسید و کنار لاله گوشش زمزمه کرد:چرا از همسرت خواهش نمیکنی تا تورو ببره تو اتاقش..
بکهیون با پوزخند جوابش رو داد:چون قراره بهت دستور بده که ببریش تو اتاقت یول
چانیول با نیشخند ازش فاصله گرفت:شاید این تنها دستوری باشه که بخوام انجامش بدم
دست بکهیون رو گرفت و اونو دنبال خودش کشید.
بیشتر از چند قدم برنداشته بودن که سبز شدن افراد ناشناسی درست مقابل اون دو نفر باعث شد به ایستن.
مرد برنزه با ریش و سیبل جو گندمی و موهای کم پشت به سردی از داخل جیبش برگه ای رو بیرون کشید و مقابل چشم های منتظر اون دو نفر گرفت:
_متاسفیم قربان...ما حکم جلب شما رو داریم
رو به بکهیون گفت.
_شما باید همراه ما بیاید
چانیول با اخم برگه ای که مقابلش قد علم کرده بود رو گرفت و مشغول خوندن متنش شد.
+پلیس اینترپل؟
نگاهش رو به اون مرد داد:اینجا چه خبره؟
مرد با جدیت برگه رو از دست چانیول پس کشید:ما باید ایشون رو با خودمون ببریم همین الان
چانیول از بین دوندن های جفت شد غرید: و کدوم احمقی همچین دستوری به شما داده؟
_شخص پادشاه عربستان، ایشون به جرم ایجاد اختلال ملی و آشوب در سطح اقتصادی عربستان باید دستگیر بشن
بکهیون به نرمی سرش رو تکون داد.
+باشه...من همراه شما میام

* * *
ووت دادن فراموش نشه:)
خوشحال میشم چنل فیکشنم رو هم دنبال کنید^^

andra_town

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now