✎𝙿𝙰𝚁𝚃:45ᝰ

243 74 36
                                    

بکهیون یقه لوهان رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید.
-شما دو نفر میرید بالا سعی کن خودت رو به وون لوهان برسونی
چانیول رو روی بدن لوهان انداخت لوهان یک لحظه تعادلش رو بخاطر سنگینی چانیول از دست داد
بکهیون قلاب خودش رو باز کرد و جفت قلاب چانیول رو به کمر لوهان بست.
-همین یه کار رو درست انجام بده
جمله اش رو با تاکید ادا کرده بود، و در حالی که از اون دو نفر فاصله میگرفت ریموت قلاب ها رو زد، و هر دوی اونا طوری که در آغوش همدیگه قرار گرفته بودن به سمت سقف کشیده شدن.
بکهیون باید مامورها رو سرگرم میکرد تا اونا بتونن فرار کنن،در یک آن قلنج گردنش رو شکست و خشاب تفنگش رو عوض کرد لوله خفه کن سر تفنگش رو باز کرد و اونو روی زمین انداخت،دلش برای این حس تنگ شده بود مدتهابود که هیجان به این شکل رو تجربه نکرده بود حالا که تو این موقعیت قرار داشت، از تک تک لحظاتش استفاده میکرد.
ماشه تفنگش رو کشید و به سمت انتهای سالن دوید،
کلاهش رو روی صورتش کشید، و به سرعت برق از پله ها پایین رفت،به اولین ماموری که با احتیاط از لابه لای مجسمه ها تاریخی عبور میکرد شلیک کرد،مامور اول حتی بدون اینکه متوجه بشه از کجا بهش شلیک شده روی زمین افتاده بود،بکهیون پشت تابوت مصری پناه گرفت، و چند لحظه منتظر ایستاد.
صدای مامورهای دیگه که اون اطراف پراکنده شده بودن به گوش رسید:
-مراقب باشید اونا همینجان...
بکهیون پوزخندی به خوش خیالی اونا زد شاید اگه پا به اینجا نمیذاشتن سرنوشت بهتری در انتظارشون بود.
از پشت تابوت بیرون اومد و دومین پلیسی که در تیر راسش بود مورد هدف قرار داد.
سومین نفر هم پشت سر اون به زمین افتاد،حالا مامورهایی که تو سطح سالن پراکنده شده بودن با دستپاچگی به سمت بکهیون شلیک میکردن اما پوکه گلوله ها بلافاصله بعد از برخورد با سطح بدن بکهیون روی زمین میفتاد، و آسیبی به بکهیون نمیزد، لباس بکهیون از الیاف کاملا ضد گلوله ساخته شده، فقط لباس اون این ویژگی رو داشت.
در لایه های زیرین لباس ورق های نانولوله های کربنی به کار رفته بود، که میتونست جلوی45نوع گلوله پر قدرت مقاومت کنه.
شلیک های نامنظم اونا باعث میشد، اجسام گران قیمتی رو زمین بیفته و صدای شکستنشون لابه لای صدای تیراندازی گم بشه.
نفرم چهار و پنجم هم به راحتی روی زمین افتاده بودن،بکهیون به سمت مامور ششمی که بی امان به سمتش شلیک میکرد خیز برداشت.
مشت محکمی تو صورتش کوبید، مرد در کسری از ثانیه روی زمین افتاد بکهیون پاش رو روی تخت سینه اش کوبید در یک آن خشاب تفنگش رو خالی کرد، و گلوله اش رو شلیک کرد، مرد تو یه لحظه جون داد.

بکهیون قدم هاش رو به سمت طبقه اول تند تر کرد،هنوز مامورهای زیادی اون پایین منتظرش بودن،تنها یه راه برای خروج از این ساختمون داشت اونهم اینکه از پهپاد هایی که رو سقف ساختمون مستقر کرده بود باید استفاده میکرد،هر کدوم از اون پهپاد ها قدرت انفجار بالایی داشتن فقط یکی از اونا میتونست نصف این ساختمون رو تخریب کنه.
تمرکز بکهیون روی کنترل کردن پهپاد ها بود نگاهش رو به صحفه لمسی ساعت مچیش داد، و هدایت یکی از پهپاد ها رو در اختیارش گرفت،انفجار اون پهپاد تو فاصله 200 متری بیرون از اینجا میتونست گزینه خوبی باشه، موج انفجار برای چند دقیقه میتونست براش زمان بخره، ماموری که جلوش سبز شد باعث به خودش بیاد،مشت مامور تو هوا چرخیده بود چون بکهیون بلافاصله سرش رو پس کشیدن بود، پاش رو بالا آورد و لگد محکمی زیر دلش کوبید،و با یه گلوله مغزش رو متلاشی کرد، پرتاپ تیر به سمت بکهیون هیچ فایده ای نداشت و اونا مجبور بودن باهاش تن به تن بشن،مشت و لگدهای بکهیون حتی سریع تر از گلوله ها به کار می اومدن،مشت های پیاپی به صورت ماموری که زده بود و در آخر تفنگ رو زیر چونه اش قرار داد و شلیک کرد،تنش به جای بوی عرق بوی ضمخت خون میداد و لکه های خونی که روی لباسش رد کمرنگی به جا میذاشتن،بکهیون با کشتن هر کدوم از اون ادم ها عقده هاش رو خالی میکرد، و قدرتش رو به نمایش میگذشت،سران روسیه و کره شمالی باید تماشاش میکردن، اونا به چه جرئتی میخواستن بکهیون رو دستگیر کنن، وقتی اون میتونست یک تنه لرزه به قلب لندن بندازه، و به تنهایی به جنگ تن به تن باهاشون بره.
آخرین ماموری هم که داخل موزه قرار داشت مقابل پاهای بکهیون روی مرمرهای بلورین موزه افتاد، بکهیون بدون اینکه کوچک ترین آسیبی ببینه،فقط داشت نفس نفس میزد،و قفسه سینه اش به شدت بالا پایین میشد،مامورهای زیادی اون بیرون وجود داشتن اما جرئت اینو نداشتن که به داخل ساختمون وارد بشن اونا اطراف ساختمون و تمام ورودی ها رو محاصره کرده بودن و از طریق بلندگو به شدت هشدار میدادن که بکهیون خودش رو تسلیم کنه و دست از کشتار مامورین برداره.
بکهیون بی توجه به تمام این هشدار ها امن ترین جای ممکن رو برای خودش پیدا کرد، پشت بلندترین ستون سالن پناه گرفت و روی زانوهاش نشست، به سرعت مشغول کنترل پهپادش شد، پهپاد بلافاصله بعد از نشستن روی زمین منفجر میشد، و علاوه بر انفجار صدای وحشتناکی هم تولید میکرد، بکهیون دستهاش رو روی گوشش هاش قرار داد، و سرش رو خم کرد، مطمئن بود که این انفجار آسیبی به بقیه افرادش که پشت ساختمون قرار دارن نخواهد زد، و حدس میزد که تا الان،لوهان و چانیول خودشون رو به سهون رسونده باشن.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now