✎𝙿𝙰𝚁𝚃:41ᝰ

238 66 34
                                    

سهون با ادای احترام به شاهدوخت یوژنی کنار بکهیون ایستاد.
یوژنی با لبخند سهون رو به همسرش ریچارد معرفی کرد:
-عزیزم ایشون آقای اوه سهون صاحب برند تجاری تاکسیلو در آمریکا هستن
ریچارد معدبانه سرش رو تکون داد و دست سهون رو بین دستش فشرد:
-از آشنای با شما خوشبختم آقای اوه
سهون هم با لبخند معدبانه جوابش رو داد.
ریچارد پسر نخست وزیر انگلیس بود،و یکی از ژنرال های دربار خون سلطنتی نداشت اما جزی از افراد مهم دربار محسوب میشد.
نسبت به یوژنی پانزده سال ازش بزرگتر بود و قیافه جا افتاده داشت،ته ریش مرتب قهوه ای با موهای کم پشت،حتی سنش رو بیشتر نشون میداد.
یوژنی به مراتب و جوان و زیباتر بود و ته چهره اش شباهت خاصی به جوونی های ملکه الیزابت داشت.
ازدواج اون دو نفر بخاطر مسائل سیاسی کشور، تهکم قدرت خانوادگی دربار سلطنتی بود و علاقه چندانی بین اون دو نفر به چشم نمی اومد.
و بکهیون برای رسیدن به اهدافش باید از هر دو اونها استفاده میکرد.
یوژنی نگاهی اون سمت از سالن انداخت:
-آقای اوه اونجا مشکلی پیش اومده بود؟
سهون سرش رو تکون داد:نه علاحضرت فقط چندتا از بطری های شراب از دست خدمتکارها روی زمین افتاد
یوژنی ابروهاش رو تو هم کشید.
-چقدر بی عرضه و دست و پا جلفتی
بکهیون که از تعارف ها بی جا و حرفهای تکراری به سطوح اومده بود لیوان مشروبش رو روی میز سرو گذاشت.
و دستش رو به سمت شاهدوخت دراز کرد:
-حوصله اتون سر نرفته بانوی جوان؟
یوژنی متعجب به دست بکهیون خیره شد.
-افتخار رقص میدین؟
بکهیون بلافاصله جمله اش رو تکرار کرد و یوژنی با خنده سرش رو تکون داد.
-اوه...آقای آندارس فکر نکنم امکانش وجود داشته باشه
حالا اینبار بکهیون بود که تعجب میکرد این دختر از خود راضی چطور تونسته بود پیشنهاد رقصش رو رد کنه؟
یوژنی با ابرو به پشت سر بکهیون اشاره کرد:
-فکر نکنم همسرتون علاقه ای به دیدن رقص من و شما داشته باشه
لبخند از روی لبهای بکهیون محو شد و در حالی که نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاره به پشت سرش برگشت.
تا همین لحظه آرزو میکرد چیزی که شنیده فقط یه شوخی بچگانه باشه.
اما دیدن چانیول باعث شد اخماش به تندی تو هم گره بخوره چانیول آروم آروم و با پای که لنگ میزد با کمک عصاش از اونطرف سالن به اونا نزدیکتر میشد،برای بکهیون اصلا اهمیت نداشت چه بلایی سر پای چپش اومده و عین پیرمردها راه میره
طرز لباس پوشیدنش براش ناخوشایند اومد چون بیش از حد شیک پوشیده بود و کاملا به چشم می اومد،تو اون سالن چه زن و چه مرد هم در یک لحظه ایستاده بودن و داشتن اون مرد خوش پوش رو که به شاهدوخت نزدیک میشد رو تماشا میکردن
بکهیون حتی میتونست پچ پچ های اطرافیان رو بشنوه.
-اوه چه مرد باوقاری!! اون کیه؟؟
-اون مرد باید همسر بیون آندراس باشه!
-چقدر خوشتیپ و با اصالت به نظر میرسه
بکهیون دستش رو مشت کرد:
-جوری لباس پوشیده انگار مراسم عروسیه خودشه
سهون برای اینکه بکهیون رو بیشتر اذیت کنه با شیطنت گفت:
-واقعا...شب عروسی خودتون حتی یه کفش نو هم نپوشیده بود
نگاه بکهیون روی اطرافیان چرخید که با حرص و ولع به چانیول نگاه میکردن،خشم و نفرت روی صورتش موج میزد،و دلش میخواست تک تک آدم های حاضر تو این سالن رو از دم تیغ بگذرونه
اما خوب باید طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی بین اون و چانیول نیفتاده و همه چیز روبه راهه.
به سختی لبخندی زد چانیول تقریبا بهش نزدیک شده بود.
سعی کرد به چشماش نگاه نکنه ملاقات اونا بعد از چهارماه واقعا غیر منتظره بود.
-اوه...یول...منو غافل گیر کردی...دکتر بهت گفته بود که نباید زیاد به خودت فشار بیاری
حالا همه به اون دو نفر نگاه میکردن،چانیول پالتوش رو از روی سرشونه هاش برداشت و به خدمتکاری که مسئول تحویل گرفتن لباس های مهمان ها بود داد.
دستش رو روی موهای نم گرفتش کشید،و به کمک عصاش یه قدم دیگه به بکهیون نزدیک شد،و تقریبا فاصله ای که بینشون بود رو از بین برد، رو صورت بکهیون خم شد و به آرومی گونه اش رو بوسید،
گونه بکهیون سرخ و گرم و لبهای چانیول سرد و بی احساس بود،بعد از اون اتفاق چانیول دلش میخواست یه مشت تو صورت بکهیون زده باشه نه اینکه صورتش رو ببوس.
دستش رو پشت کمر بکهیون کشید و اون نزدیک خودش نگه داشت و با خوش رویی گفت:
-غافل گیرهای من هیچ وقت به پای غافل گیری های تو نمیرسه
بکهیون نگاهش رو به سمت دیگه ای داد،هیچ عشق و حرارتی بینشون وجود نداشت اون ها فقط تظاهر میکردن همه چیز رو به راهه، بکهیون میدونست که سر یک شک بیخود نباید اون بلا رو سر چانیول می آورد، اما خوب عذرخواهی تو مغز بکهیون تعریف نشده بود و تا به این سن به یاد نداشت که از کسی معذرت خواهی کرده باشه،همین که چانیول رو زنده نگه داشته بود یعنی در حقش لطف کرده بود.
یوژنی دستش رو جلو آورد و به چانیول خوش آمد گفت:آقای پارک در جریان کسالتتون بودم،اما خوشحالم که دعوت من رو پذیرفتین فک کنم همسرتون از دیدن شما شوکه شده
چانیول دست یوژنی رو بین دستش گرفت:
و بوسه نرمی رو دستش به جا گذاشت بکهیون در حالی که زیر چشمی نگاش میکرد سعی کرد لبخند بزنه.
-همسرم خیلی مراقبه من،با اومدن به اینجا میخواستم اونو از نگرانی دربیارم.
دستش رو پشت گردن بکهیون کشید و اونو دوباره به خودش چسبوند.
شاهدوخت و ریچارد در حالی که میخندیدن برای رقصیدن باهم از اونها فاصله گرفتن
تن بکهیون مور مور شده بود دلش میخواست ازش فاصله بگیره
سهون صدای گلوش صاف کرد:
اهوم..فک کنم قراره یه دعوای خانوادگی رخ بده
به اطراف خیره شد:
-این پسر کجا رفته...
و برای پیدا کردن لوهان از بکهیون و چانیول فاصله گرفت.
چانیول بلافاصله بکهیون رو رها کرد و روی صندلی کنار میزهای پذیرایی نشست،زیاد ایستادن به پاش فشار می آورد،عصاش رو به میز تکیه داد ،و مشغول پذیرایی از خودش شد.
لیوان مشروبش رو پر از ویسکی، و یک نفس تمام محتوای لیوانش رو سر کشید طوری که انگار آب نوشیده
بکهیون نگاه کلی به اطراف انداخت،همه مشغول رقص و شادی بودن،و کمتر کسی متوجه اون دو نفر میشد.
کمی جلوتر رفت و درست مقابل چانیول ایستاد.
-وقتی من بهت اطلاع ندادم یعنی لازم ندونستم که به همچین جایی بیای...چرا عین یه پیرمرد که هیچ اختیار از خودش نداره دنبال من راه افتادی
تک تک کلماتش با حرص ادا کرد.
چانیول دوباره لیوانش رو پر کرد.
-عین یه پیرمرد افتادم دنبالت؟
ابرویی بالا داد و پوزخند زد:ترسیدم اینجا هم بهت تجاوز کنن
فک بکهیون منقبض شد،و نفس حبس شده اش رو از بین لبهاش بیرون فرستاد،چانیول نقطه ضعفش رو میدونست و درست از همونجا ضربه میزد.
قسم میخورد که با یاد آوری این موضوع پشت گردنش تیر کشیده، و این اولین باری بود که به این شکل تحقیر میشد ذهن باهوش و بینظیر بکیهون در مقابل این حرف کم آورد،حتی نتونست جواب در خوری بهش بده،اون کاملا تحقیر شده بود.
اما به روی خودش نیاورد و کنار چانیول نشست:
-حقت بود همون روز بدم سلاخیت کنن هر چند الان هم دیر نیست
-حتما اینکارو بکن قبل از اینکه من این بلا رو سرت بیارم
بکهیون تکیه اش رو به صندلیش داد صورت چانیول آری از هر حس دیگه ای بود.
-علاقه ای به این ندارم که تو رو ببینم بعد از برگشتن به آمریکا بهتره از هم جدا بشیم و دیگه همدیگه رو نبینیم اینطوری خیلی بهتره پارک چانیول
چانیول فقط نگاهش کرد ، بکهیون گیلاس شرابی از روی میز برداشت و از اونجا دور شد، اهمیتی نداشت که بکهیون بهش چی گفته اون فقط بخاطر یک چیز به اینجا اومده بود اون هم اینکه سر از کارش دربیاره.

* * *

ووت کامنت فراموش نشه^^

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now