زین چشماشو باز کرد و نور خورشید باعث شد چشماشو ببنده و دستشو جلو صورتش بگیره و غلت بزنه و با دیدن پسر لاغر و کوچولویی کنارش بترسه و از تخت بیوفته پایین :جیزِز!
زین ناخوداگاه گفت و بعد سریع دستشو رو دهنش گذاشت.لویی چشمای خابالوشو مالید و نیشخند زد:ببین کی حرف میزنه!
زین خودشو رو موکت عقب کشید وسرشو با خجالت پایین انداخت و زانو هاشو بغل کرد:صبح تو هم بخیر پسر
لویی گفت و لبه ی تخت نشست و پاهاشو از تخت اویزون کرد و بدنشو کش و قوص داد.زین از پشت مژه هاش لویی رو زیر نظر گرفت.یعنی اون میخاد صدای مزخرفشومسخره کنه؟؟!
زین فکر کرد و با این فکر با خودش عهد کرد دیگه حرف نزنه.
لویی بلند شد و از پله ها بالا رفت:تا 10 دقیقه دیگه بیداری میزنن.بیا بریم مثانه هامونو خالی کنیم!
لویی درحالیکه رو تخت بالایی پشت به زین داشت تو کیفش دنبال چیزی میگشت گفت و بعد چرخید و خمیر دندونشو به سمتش پرت کرد:و دندونامونو برق بندازیم!
اون چشمک زد و مسواکشو بهش نشون داد.زین لبخند کمی زد و بلند شد و درحالیکه مسواکشو از تو ساکش درمی اورد به این حقیقت که لویی درباره ی صداش چیزی نگفت فکر میکرد.
لویی گفت:یالا دیگه!
زین مسواکشو برداشت و اونا در دستشویی اتاقو باز کردن.زین با ابروهای بالا رفته به سه تا سینک روشویی و پسرونه نگاه کرد.
لویی لبخند کجی زد:بکش پائین داداش!
و خیلی بی تفاوت مسواکشو بین دندوناش گرفت و زیپشو پایین کشید.زین با چشمای متعجب بهش نگاه کرد که چجوری خودشو راحت میکرد!!
زین مُردد به سینک پسرونه نگاه میکرد که لویی گفت:چیه؟تاحالا با کسی همزمان جیش نکردی؟؟
زین با کمی مکث سرشو به نشونه ی منفی تکون داد و لویی خندید:بی خیال!
زین مسواکشو کنار روشویی گذاشت و زیپ جین شو پایین کشید و برای در رفتن از زیر نگاه های معذب کننده ی لویی جوری ایستاد که پشتش بهش باشه یا حداقل دید کمی داشته باشه!
صدای قهقهه لویی تو دستشویی پیچید: تو خیلی کیوتی پسر! ازت خوشم میاد!
زین چشماشو چرخوند و شنید لویی ابو باز کرد تا دستاشو بشوره.زین وقتی از شر اب و اوره ی اضافی بدنش خلاص شد زیپشوبالا کشید و به سمت روشویی رفت تا دستاشو بشوره.لویی با دهن پر خمیردندون بهش نیشخند زد:بذار تخمین بزنم...18 یا 19؟
زین چشماشو کنترل کرد تا درشت نشن اما موفق نشد و همین باعث شد لویی بخنده: تو باید بزرگ کنی اون کوچولویی بابایی رو!
زین لبشو گاز گرفت و لویی با ارنجبه پهلوش زد:میدونی که چجوری؟میخای یادت بدم؟!
زین لبشومحکمتر گاز گرفت تا قرمز نشه اما مشخصا صورتش از خجالت سرخ شد.لویی دهنشو شست و گفت:بیرون منتظرتم رفیق
YOU ARE READING
Miserable [ziam] {• completed •}✔
Teen Fiction+اسم؟ _زین مالیک +خانواده؟ _یه بابای اعصاب شخمی و 3 تا خواهر +مشکل؟ _افسردگی شدید +خب...همین؟ _اره همین!اون اصلا حرف نمیزنه! +چرا؟ _من چه گوهی میدونم پسر؟اون فقط خیلی ضعیف و احمقه! °°°°°°°°°°°°°°°°° چی میشه اگه زین افسرده و ساکت ب...