لیام لبخند زد و دست زینو محکم تر فشار داد: مراقبتم
زین لبشو از خوشحالی گاز گرفت: من...من واقعا...شت این خیلی...گاد اصن نمیدونم چی میخام بگم
لیام اروم خندید و با سر به چمدون زین اشاره کرد: فقط وسایل تو بردار و باهام بیا
زین با استرس به اطراف نگاه کرد: مگه نباید گواهی...
لیام نیشخندی زد و زمزمه کرد: اون با منو اضافه کرد: تو وسایل تو جم کن تا من رضایت نامه تو درست کنم
زین میدونست که باید امضا پدرش اجازه ی خروج ازون جهنمو بده اما میترسید یه جای کار بلنگه و دستشون رو شه...ولی به لیام اعتماد کرد.
لباساشو از رو تخت تو چمدونش چپوند و جعبه کفشاشو رو چمدونش گذاشت و رفت تا لباساشو از رخت شور خونه بیاره.با ذوق لباساشو اتو میکرد و با عجله تا میزد.داشت بال درمیاورد.فکر اینکه بره خونه مادر لیام هم باعث میشد از هیجان دستاش بلرزن.
هرسه تا پیرهن شو زیر بغلش زد و تمام راه تا خوابگاه رو دوید.لبخندش محو شد وقتی لویی رو دید که کنار تختشون ایستاده:داری میری؟زین سرشو به نشونه تایید تکون داد.
لویی دستی تو موهاش کرد و لبخند زد: با لیام؟زین نفسشو بیرون داد : با کس دیگه ای انتظار داشتی برم؟
لویی تک خنده ای کرد و لبه تخت زین نشست: نه...
زین کنارش نشست و به چمدونش زل زد: تو چیکار میکنی؟لویی چونه شو به دستش تکیه داد:راستش مجبورم برم خونه.هوف...نا پدریم واقعا...غیرقابل تحمله!
زین صورتشو چرخوند و به نیم رخ لویی نگاه کرد: کتکت میزنه؟
لویی پوزخند زد:جنده تر ازین حرفاس!اون میدونه من...خب یه بار منو موقع سکس با یه پسر دید و...میدونی ک؟زین نفسشو بیرون داد: اوه ... باج میگیره؟
_اره ...که به همه میگم تو نجسی و بلاه بلاه بلاه...منم نمیخام مامانم و خاهرم ازم متنفر شن میدونی؟
زین سرشو تکون داد : دلم برات تنگ میشه لو
و برگشت تا اون لیخند کیوت مختصشو رو لباش ببینه.همون لبخندی که باعث میشه چندتا چین کوچولو کنار چشمش ایجاد شه: هی منم دلم تنگ میشه پسر!
و زین بدن لویی رو بین دستاش کشید : شت فک کنم دارم ازت گنده تر میشم!لویی نالید: خفه شو!
وقتی صدای قدم های یکی تو سالن پیچید از بغل هم بیرون اومدن.لیام همون طور که ابروهاشو بالا مینداخت وارد شد:خب!حل شد!
زین به لویی لبخند زد: میبینمتلویی چشماشو چرخوند: اره اره اگه تو تعطیلات کور نشدی!
زین لبشو گزید و با مشتش به بازوی لویی زد:خفههه شووولیام اومد جلو و چمدون زینو از رو زمین برداشت: اون قرار نیس مث تو جق بزنه تاملینسون!فقط ممکنه سرطان کون بگیره!!
BẠN ĐANG ĐỌC
Miserable [ziam] {• completed •}✔
Teen Fiction+اسم؟ _زین مالیک +خانواده؟ _یه بابای اعصاب شخمی و 3 تا خواهر +مشکل؟ _افسردگی شدید +خب...همین؟ _اره همین!اون اصلا حرف نمیزنه! +چرا؟ _من چه گوهی میدونم پسر؟اون فقط خیلی ضعیف و احمقه! °°°°°°°°°°°°°°°°° چی میشه اگه زین افسرده و ساکت ب...