تعطیلات کریسمس

2.9K 373 163
                                    

دو روز مونده بود به کریسمس و این یعنی مدرسه از 24 اُم قراره تعطیل شه.

زین نمیخاست دوباره برگرده به خونه.البته اگه بشه اسمشوخونه گذاشت!

با حالتی غمگین سویشرت شو تنش کرد و پتوشو روش کشید تا بخوابه.هوا واقعا سرد بود!به چوبی که زیریه تخت لویی رو تشکیل میداد نگاه کرد.ماژیک شو از زیر بالشتش برداشت و مثل هرشب مشعول کشیدن شکل های درهم برهمی شد که درواقع خیلی هم با معنی بودن!اون خاطرات تصویری روزانه شو میکشید و الان اونقدر همه چی شلوغ و درهم شده بود که هرکس میدید فکر میکرد یه سری نقاشی بیهوده و بی معنی مزخرفه!اما نه!زین از همه کارا و حرفاش و نقاشیاش منظور داره.تمام اون چیزایی که رو اون چوب میکشید براش مفهوم دقیقی داشت.میتونست ساعت ها بشینه و توضیح بده هر کدوم از شکل هایی که کشیده نشونگر کدوم روز و ساعت و دقیقه از عمرشه!

صورت لیامو کشید که لبخند میزنه و بهش میگه "زین، تو فوق العاده ای" البته اینو با خودش زمزمه کرد و ننوشتش.

یکم به دستش استراحت داد تا خون به نوک انگشتاش که رو به بالا بودن برسه.

کله لویی از طبقه بالا اویزون شد: هی!تو هنوزم بیداری!؟

زین سرشو به سمتی لویی بود چرخوند تا موهاشو که تو هوا پخش شده بود رو ببینه:اهوم...دارم فکر میکنم تعطیلات باید چیکار کنم؟

لویی لبخند بی جونی زد:اوف...حتی دلم نمیخاد بهش فکر کنم!

زین سری تکون داد و دوباره دستشو به سمت چوب طبقه دوم تخت برد تا به کشیدن طرحاش ادامه بده: بازم داری میرینی به زیریه تخت من؟؟

لویی شوخی کرد و کله شو بیشتر خم کرد تا بتونه نقاشیای زینو ببینه اما به طرز درداور و خنده داری از رو تختش پرت شد رو زمین!!!

صدای ناله ش بلند شد و زین وحشت زده رو تختش نشست و با چشمای درشت به لویی نگاه کرد:خوبی؟کاریت که نشد!؟؟

لویی دوباره نالید:اه گندش بزنن!

روی زمین یکم پیچ و تاب خورد و ارنجشو مالید:جاییت شکسته؟؟

زین با نگرانی پرسید و لویی چشماشو بالاخره باز کرد:ام...نمیدونم...اگه چجوری باشه ینی شکسته؟

زین لبخند زد :بلند شو خوبی

اون به یاد میاورد وقتایی که از شدت کتک خوردن خونی و زخمی میشد.جوریکه از درد نمیتونست تکون بخوره و به همین خاطر روزها همونطور رو زمین اتاقش خوابیده بود و نمیتونست مدرسه بره.

اینجوری نبود که کسی بیاد بیدارش کنه و بگه باید بری مدرسه.کسی واقعا اهمیت نمیداد بهش! که اخراج بشه یا درس نخونه یا هرچی! بعدها که از مرکز بهداشت برای چکاب بچه ها به مدرسه شون میومدن و ساعد و پاهای زین رو میدیدن ازشون عکس میگرفتن و میفهمیدن دوتا شکستی تو ناحیه ساعد و یکی تو پای چپش داره که خودش جوش خورده !!و زین متعجب و حتی خجالت زده میشد... اره اون مرد که فکر نمیکنم بشه اسمشو "پدر" گذاشت اونقدر میزدش تا استخونای ظریفش بشکنن و بعد بی توجه به دردی که تحمل میکنه میرفت و زین حتی نمیتونست برای روز های متوالی از جاش جم بخوره!!برای رفع نیاز خودشو به سمت دستشویی کنار اتاقش میکشید و مواد غذایی که تو اتاقش قایم کرده بود -با  پولی که از فروش تابلو های نقاشیش بدست اورده بود خریده بود- رو میخورد.

Miserable [ziam] {• completed •}✔Where stories live. Discover now