تنبیه

3.3K 574 93
                                    



زنگ ناهار رسیده بود و همه ی پسرا تو سالن غذاخوری جمع بودن و نگاها روی زین و لویی بود.لویی اخم کرده بود و به چشمای فضول چشم غره میرفت:فاک اف!

اون به پسری که رومیز کناری داشت ساندویچ مرغشو گاز میزد گفت و پسر سرشو برگردوند و بیخیال اونا شد.

زین به روبه روش زل زده بود و بدون اینکه بدونه حتی پلکم نمیزد.اون چشما ذهنشو درگیرکرده بودن:نمیخوری من بخورم؟

صدای جدیدی گفت و لحجه ی عجیبش باعث شد زین ابروشو بالا بندازه:کاریش نداشته باش نایل!

لویی گفت و بهش اخم نمایشی کرد.نایل به ساندویچ تن ماهیش گاز زد:خب از دهن میوفته!

زین که با پسر موطلایی راحت نبود یکم اونور تر رفت و سینی شو به سمتش هل داد و نایل با خوشحالی گفت:جوووونم!

اما لویی سینی رو دوباره به سمت زین کشید:زین تو صبحانه هم نخوردی!ضعیف میشی...هرچند که همین الانشم فقط استخونی...

زین چشماشو چرخوند و کاغذی که همراهش بود تا درصورت نیاز برای لویی بنویسه رو با خودکارش دراورد:خوبه که از تو بیشتر شنا رفتم! برای لویی نوشت تا بهش بگه"من ضعیف نیستم!"

پسر موطلایی از سمت راست زین تو کاغذ سَرَک میکشید:شنا؟قضیه چیه لو؟

لویی شونه هاشو بالا انداخت:پین عوضی توبیخ مون کرد!

زین با شنیدن اون فامیل دوباره تو فکر غرق شد...زین میدونست که به پسرا گرایش داره اما هیچ وقت اینو نگفته بود و یا دوست پسری نداشته بود.چون میدونست اگه باباش بفهمه زنده نمیمونه که بخواد فردا روزش دوست پسرشو ببوسه!ازین موضوع کاملا مطمئن بود!

لویی توضیح داد و نایل یا چشمای درشت گفت:رفیق با اون پین در نیوفت...از من گفتن بود!

نایل شکلک دراوردو چشماشو لوچ کرد و زبونشو بیرون از دهنش انداخت و سرشو کج کرد: پخ پخ میشی داداش!

لویی به انگشت و صورت زین اشاره کرد:بگا رفتیم بابا

نایل سرشو از رو تاسف تکون داد:اوخ اوخ

_هی هپروتی!

لویی جلو صورت زین بشکن زد و زین از افکارش بیرون کشیده شد:بابا این ساندویچ شو نمیخوره بذار من بخورم دیگه!

لویی بهش چشم غره رفت:هری کجاست؟

لویی پرسید و زین نوشت:هری کیه؟

لویی توصیفش کرد:یه کله ی فرفری که بهش یه پسر چشم گربه ای اویزونه!

نایل خندید:نابغه ترینی! نایل به نبوغ لویی که تونست تو یه جمله ی چند کلمه ای وکوتاه هری رو توصیف کنه، افتخار کرد!

زین از این صمیمیت بین شون حس خوبی بهش دست داد:یالا ساندویچ توبخور تا توحلقت نکردم!

لویی تشر زد و زین با خنده بهش گاز زد.زین دوباره موقع گاز زدن به ساندویچ تن ماهیش تو افکارش غرق شد.

هری سر میزشون نشست و سینی غذاشو رومیز کوبید:نمیدونید چی دیدم!

لویی با دیدن هری لبخند زد:هی بیا اینجا ببینم!

وکله شو بین بازوش گیر انداخت و موهاشوبهم ریخت:فرفری خودمی!

نایل با شوق گفت:تعریف کن هری!

هری پشت میز نشست و گفت:داشتم میومدم صدای داد و فریادای این مرتیکه روانی پین رو شنیدم!

با شنیدن کلمه ی "پین" حواس زین جمع شد.اصلا انگار زین به این کلمه حساسیت داره!شاخک هاش به کار میوفته و سنسورهاش فعال میشن!و این خیلی خیلی مسخره ست چون این کلمه تنها نصف روزه که به گوشش خورده اما انگار دو ساله که با خانواده ی پین دوست بوده!یا چیزی مثل این...!

_داشت یکی رو فوحش بارون میکرد...و شک ندارم با شلاق کتکش میزد!حدس بزنید چی!؟اون کسی نبود جز لیام بلادی پین!

چشمای زین با شنیدن این اسم درشت شد و نفسش بند اومد و غذای تو دهنش پرید تو گلوش و به سرفه افتاد و لویی پشتش زد تا نفسش سر جاش اومد:لیام پین؟؟چرا میزدش؟!؟ زین رو کاغذ برای لویی نوشت.

لویی با تعجب ابروشو بالا انداخت:زین؟چرا اصلا برات مهمه اون پسره؟

زین نگاهشو ازش گرفت و نوشت:از هری بپرس...لطفا

قبل ازینکه لویی بخواد بپرسه نایل گفت:خب واسه چی؟

هری شونه هاشو بالا انداخت:تا جایی که من دستگیرم شد غلط اضافی کرده بوده...به یکی از صبحانه ممنوعا یواشکی غذا داده بوده!

نفس تو ریه های زین ماسید.دقیقا همونی که ازش میترسید...لیام داشت بخاطر اون تنبیه میشد! و فاک این حس گناه برای قلب مهربون زین زیادی بود:راستشو بگو زین...چخبره؟چرا رنگت پریده؟

لویی زمزمه وار پرسید.این کاملا واضح بود چون لویی و زین تنها صبحانه ممنوعای اون روز بودن.اما لویی نمیتونست باور کنه "لیام پین" به تازه واردی که هیچ شناختی بش نداره ترحم کنه.منظورم اینه که کاااآم آن!لیام پین؟جدی؟؟!

__________________________________

عایا واقعا خجالت نمیکشید من انقدر تند تند اپ میکنم؟بعد ووت نداره ؟بعد تگ نمیکنید؟

عایا شما از دوزخیان هستید؟

Miserable [ziam] {• completed •}✔Where stories live. Discover now