سلااااااااممم!
^_^
بچه ها میخاستم برم و تابستون بیام اپ کنم :/
ولی دیدم اوایل سال درسی نداریم به اون صورت...دبیرستان خر است ولی هنوز کره الاغه
:)
امیدوارم کتابو از لایبری تون حذف نکرده باشید :(
__________________________________________________
زین خودکارشو بین دندوناش گرفت وسعی کرد چندتا محاسبه رو ذهنی انجام بده اما این واقعا سخته که بخای ضرب 34×722 رو ذهنی حساب کنی!
زین بالاخره اونو ریز کنار دفترش نوشت تا راحت تر بتونه محاسباتشو انجا م بده.تمرکزش بهم ریخت وقتی لویی پرید کنارش رو تخت و تشک تکون شدیدی خورد:هی بسش کن خرخون!
لویی نیشدار گفت و زین پوکر نگاهش کرد.لویی سرشو رو بالشت زین گذاشت و گفت:میدونی که تیم فوتبال داره عضو میگیره؟
لویی پرسید و با ذوق به زین نگاه کرد و زین با بیخیالی شونه هاشوبالا انداخت و لویی اخم کرد:یعنی چی؟یعنی دوست نداری؟
زین کنار دفترش نوشت:خرخونی رو به پاس دادن یه توپ چهل تیکه ترجیح میدم!
زین کنایه امیز گفت و لویی سریع جبهه گرفت:خیلی ببخشیدا!فوتبال ورزش مورد علاقه ی تمام مردم جهانه!
زین دوباره شونه هاشو بالا انداخت و نوشت: خب به من چه؟
لویی سماجت کرد:تو دیوونه ای همه ی پسرا عاشق فوتبال ان!
زین نوشت:و من یه پسر خاص ام!
لویی ازین جواب هوشمندانه ی زین خوشش اومد و خنده ش گرفت:اها!بیا اینجا ببینم پسره ی خاص!
گفت و دستشو پشت سر زین گذاشت و زین حس کرد زیر دلش چیزی حرکت کرد وقتی نفس لویی به لباش خورد.این متوقف شد وقتی صدای ریکی فاصله ی بین شونو شکست:فکر کردین دارین چیکار میکنید؟
لویی صاف نشست و سرخ شده بود:هیچی!
اون کوتاه جواب داد و دستشو پر گردن خودش کشید و نگاهشو رو زمین نگه داشت
_بیخیال رفقا!میدونید که کون خوشگلتون پاره میشه اگه دوربین این لحظه ی رومانتیک رو ثبت کنه؟
زین که حالا از ترس رنگ سرخش به سفید تبدیل شده بود به لویی نگاه کرد و لویی چندبار عصبی پلک زد:ما...این چیزی نیس!
زین با یه قیافه ی وات د هل یه ریکی و لویی نگاه میکرد و منتظر بود یکی جوابشو بده.جواب این سوال که"مشکل فاکینگ اینجا چیه؟"
اون با چشمهاش از اونا پرسید و با یاداوری محافظه کاری های لیام به خاطر دوربینا بیشتر گیج شد:تازه وارد!
ریکی اونو از دنیای سوالاتش بیرون کشید:اینجا یه دبیرستان پسرونه ی شبانه روزیه!هیچ مدیری نمیخاد که شبا از اتاقاش صدای ناله بیاد.
YOU ARE READING
Miserable [ziam] {• completed •}✔
Teen Fiction+اسم؟ _زین مالیک +خانواده؟ _یه بابای اعصاب شخمی و 3 تا خواهر +مشکل؟ _افسردگی شدید +خب...همین؟ _اره همین!اون اصلا حرف نمیزنه! +چرا؟ _من چه گوهی میدونم پسر؟اون فقط خیلی ضعیف و احمقه! °°°°°°°°°°°°°°°°° چی میشه اگه زین افسرده و ساکت ب...