قهرمان

3.1K 422 126
                                    


لیام با قدم های بلند وارد راهرو شد.عصبانیت باعث شده بود قیافه ی اخمو و ترسناک و پرابهت همیشگیش پررنگ تر بشه.

"باید میدونستم اون لعنتی همین جوری نمیذاره از دستش قِسِر در برم!"

دسته گلی که برای زین خریده بود رو تو کمدش گذاشت و درشو بهم کوبید و قفلش کرد.

دوباره شروع به قدم زدن کرد و سعی کرد با نفس های عمیق خودشو اروم کنه

به پسری خورد و باعث شد صداش بلند شه:هوی حواست کجاس نَرّه خر؟ ( :| )

لیام اونقدر عصبی بود که با یه جرقه انبار باروتش منفجر شه!:یه بار دیگه تکرار کن تا تخماتو به اون دماغ زشتت گِرِه بزنم!

پسر با چشمای درشت یه قدم عقب رفت:هی  هی....من دردسر نمیخام...اوکی؟

لیام که انگار کیسه بوکس خوبی گیر اورده بود نمیخاست  عقب بکشه و براش مهم نبود که باید بره دفترو تعهد یا هرکوفتی بده!بالاخره که اونو ازینجا بیرون نمیکنن!مگه نه؟

_اما تو خودِ دردسری بچه کونی!

لیام گفت و از گوشه چشمش دید که چند نفر دورشون جمع شدن:هی رفیق....اصلا به راهت ادامه بده مشکلی نیس....من معذرت میخام..

و لیام دستشو بالا اورد:اره حتما ولی اول بیا کشیده بخور هرزه!

ولی با حس گرمای ناگهانی ای یخ زد!به دستش که تو دست زین بود نگاه کرد و بعد نگاهشو از دستاشو به چشمای عسلی برد و یکدفعه اون لیام ترسناک تبدیل به یه کیتن بی ازار شد.پسر که وضعیت رو سفید دید رفت.کم کم اون چند نفر هم رفتن و اونا تو راهرو خوابگاه تنها موندن...

تنها صدایی که شنیده میشد _یا نمیشد_ زمزمه ی حرفایی بود که با چشماشون بهم میزدن:زین...

لیام گفت و به بینی زخمی و صورت کبودش نگاه کرد و دوباره به چشمای ارومش نگاه کرد.زین دست لیامو اروم ول کرد و به پایین زل زد.برای نگاهای لیام معذب بود.

لیام به حرکات کیوت زین نگاه میکرد و صادقانه بخاطر اون زخما بهت زده بود.هنوز نمیتونست باور کنه زینش انقدر اسیب دیده!به خودش لعنت فرستاد که کنارش نبوده تا ازش دفاع کنه.محض رضای خدا زین حتی زورش به هری هم نمیرسه!

لیام به دور و بر نگاه کرد و وقتی فهمید اونا بر حسب اتفاق تو نقطه ی  کور دوربینا هستن زینو بغل کرد و فشارش داد تا دلتنگیشو برطرف کنه.اونقدر ازش خالی بود که خود زین هم نمیتونست جاشو پر کنه!

زین اروم نالید و لیام سریع ازش جدا شد:چیه؟؟

لیام با هراس پرسید و زین به دنده هاش اشاره کرد و با قیافش بهش فهموند که درد داره:اوه ...ببـ....ببخشید...نمیدونستم...لعنت بهش

Miserable [ziam] {• completed •}✔Where stories live. Discover now