1.

5.6K 408 26
                                    

قطرات آب از موهای مشکی‌ش سر میخوردن و روی پارکت تیره رنگ میریختن. پاهای خیسش رو روی کف چوبی گذاشت و از گرمای نامحسوسش لذت برد. هوا خیلی هم سرد نبود. پاییز بود و برگ های زرد و نارنجی گوشه و کنار خیابون ها ریخته بودن.

حوله سفید رنگ هتل رو روی سرش جا به جا، و بعد جایی پشت سرش پرتابش کرد.

اون پسر هنوز روی تخت خوابیده بود. بدن برهنه‌ش رو تا کمر زیر ملحفه سفید مخفی کرده بود و نفس های آروم و منظمش خواب بودنش رو نشون میدادن.

یونگی نفس عمیقی کشید و دستش رو بین موهاش برد. خیس بودن اما واقعا اهمیتی نمیداد. توی دردسر افتاده بود. با پسری که حتی اسمش رو هم نمیدونست خوابیده بود و اگه کسی میفهمید، سال‌ها ظاهرسازی و تلاشش از بین میرفت.

به سرعت لباس هاش رو پوشید. همه ی دکمه های پیراهن سفیدش رو بست. باید مثل قبل رفتار میکرد. ناخودآگاه به یاد حرف های شب گذشته پسر افتاد،

"اون دوتا دکمه بالایی لباست که بازن... ترقوه هات... دلم میخواد ببوسمشون و سرمو توی گودی گردنت فرو ببرم."

مست بود. بچه دانشجو ‌ای که برای فرار از هزینه های سنگین زندگی و شاید فراموش کردن کس خاصی، شب رو توی کلابی گذرونده بود که جشن بازگشاییش رو برگزار میکرد. حتی شاید دعوت هم نشده بود و همراه دو سه نفری که کارت داشتن، خودش رو بین شلوغی جا داده بود.

اما یونگی، کسی بود که باید شب رو بین شلوغی و زیر نور لامپ های نئونی میگذروند. وظیفه‌ش بود... به عنوان یه همسرِ حمایت‌گر، وظیفه داشت توی مراسم بازگشاییِ کلابی که درینا باز کرده بود شرکت کنه.

اوه درینا...

گوشی‌ش رو روی عسلی مشکی کنار تخت دید. بی صدا به سمتش رفت و تمام تلاشش رو کرد که به قیافه پسر زل نزنه.

'لعنت بهش.' خاموش شده بود. گوشی رو توی جیبش فرو کرد و لحظه ای کنترل کردن چشم هاش رو از یاد برد. نگاهش لغزید و روی صورت معصوم پسرک متمرکز شد. موهای مشکی پیشونی بلندش رو تزیین کرده بودن. مژه های بلندش روی گونه هاش سایه انداخته بودن و لب هاش هنوز هم کمی ورم داشتن.

سخت بود که بهش زل بزنه و نخواد خم بشه و موهارو از روی پیشونیش کنار بزنه و لب هاش رو ببوسه. اما یونگی مردِ روزهای سخت بود. دل کندن از یه پسر جوان که زندگی طولانی و پر فرازو نشیبی جلوی روش داشت، از ساده ترین ماموریت هاش به شمار میومد.

شاید هم فقط سعی داشت خودش رو قانع کنه.

کت مشکیش رو از روی دسته مبل تک نفره اتاق برداشت و در رو باز کرد. لحظه ای توی چارچوب در ایستاد و نفسی کشید که باعث بالا و پایین رفتن شونه هاش شد.

تنها گذاشتنش کار اشتباهی بود؟ اون بچه احتمالا چیزی از محله های اون قسمت شهر نمیدونست. شاید گم میشد و شاید هم کسی سراغش میومد. فکر نمیکرد پولی هم همراهش داشته باشه که بخواد به خونه‌ش برگرده.

Kiss Me Like You Miss Me (Red) - Yoonmin ×BDSM×Where stories live. Discover now