22

2.4K 214 6
                                    

با صدای گریه آروم و ریز تهیانگ از خواب شیرینش بیدار شد ، بدنش رو کش و قوس داد و نفس عمیقی کشید

بلند شد و دستی به صورتش کشید ، از تخت پایین اومد و به سمت گهواره توی اتاق اومد

با لبخند توله کوچولوش رو بغل کرد

کوک: بیا ببینم بابایی

تهیانگ به محض قرار گرفتن توی بغل بزرگ پدرش آروم گرفت و چشم های درشتش رو باز کرد

کوک: الهی فدات شم من

بوسه ای به لپ کوچولوش زد و روی تخت نشست ، صدای آب می اومد و واضح بود که تهیونگ رفته تا دوش بگیره البته لب های روی تخت هم گویای این موضوع بود

جونگکوک تا اومدن تهیونگ مشغول نوازش موهای لطیف پسرش شد و لبخند بزرگی روی لب هاش بود

ته: اوه بیدارت کرد ؟

کوک: صبحت بخیر

چشمکی به تهیونگ زد و بلند شد ، به سمت تهیونگ رفت و همون طور که تهیانگ گریون رو به تهیونگ میداد بوسه ای از لب های سرخش دزدید

حوله خودش رو برداشت و به سمت حمام رفت و تهیونگی که گونه هاش گل انداخته بود رو تنها گذاشت

تهیونگ روی تخت نشست و با در آوردن سینه اش مشغول شیر دادن به تهیانگ شد ......

هر دو به آرومی از پله های مرمر عمارت پایین اومدن و به سمت اتاق ناهار خوری رفتن

جونگکوک صندلی رو برای تهیونگ عقب کشید و تهیونگ با تشکر ریزی روی صندلی نشست

جونگکوک روی صندلی راس نشست و مشغول کشیدن صبحانه برای تهیونگ شد

کوک: دیشب هم چیزی نخوردی لطفا کامل بخور

ته: ممنونم

تهیونگ به آرومی شروع به خوردن صبحانه کرد و حواسش نبود که جونگکوک زیر چشمی نگاهش می کنه و دلش براش ضعف می ره

کوک: می خوای بریم مسافرت ؟

ته: مثلا کجا ؟

کوک: هر جا تو خواستی

ته: خب من نظری ندارم

کوک: عجله نکن عشقم هر جا یا جاهایی رو خواستی انتخاب کن

تهیونگ سری تکون داد ، جونگکوکی که الان رو به روش نشسته بود خیلی با جونگکوک قبلی فرق داشت

و به وضوح تهیونگ ازش می ترسید و دوست نداشت خیلی باهاش هم کلام بشه

اما خب تهیونگ از گذشته جونگکوک خبر داشت ؟ نه 😈

بعد از خوردن صبحانه به سمت حال رفتن

ته: جونگکوک باید حرف بزنیم

کوک: حتما

تهیونگ باید سنگ هاش رو با ترسش وا می کند ، نمی تونست پیش جونگکوک باشه و هر لحظه ازش بترسه

CONTRACT [Kookv]Where stories live. Discover now