part1

5.3K 550 189
                                    

با بغض به زنِ رو به روش که یک جورایی اربابش به حساب می‌اومد، نگاه کرد.
_خ..خانم، معذرت می‌خوام. ع..عمدی نبود. قسم می‌خورم! به خدا کار می‌کنم براتون مثلش رو می‌خرم.

زن لبخند مضحکی زد و گفت:
_می‌خری؟

_آ..آره.

زن توی صورتِ اون هایبریدِ نحیف خم شد.
گوش حساسش رو به آرومی نوازش کرد که باعث شد خرخری کنه ولی بعد نوازشش تبدیل به رقص درد آوری شد که گوشش رو آزار می‌داد.
توی صورتش فریاد زد:
_اونوقت توی هرزه می‌تونی کاری کنی؟ توی بی عرضه؟ واقعاً فکر کردی می‌تونی مثل اون ظرف رو برام بخری؟ ها؟؟؟

اشک های تهیونگ مظلومانه از چشم هاش فرو ریختند.
_من قسم می‌خو...
ولی با سیلی محکمی که توی صورتش خورد حرفش قطع شد.

زن با نفرت به چشم هاش نگاه کرد.
_تو یه حیوونی. از همون اول باید می‌دادمت دستِ بقیه تا جون داری بکننت. اصلاً بقیه چرا؟ بچه های خودم هستن. هوم؟ پسرم تا سال دیگه می‌تونه کارت رو بسازه، نه؟

تهیونگ دوباره گریه کرد.
اون فقط یه پسر ۱۷ ساله بود و تنها گناهش هایبرید بودنش بود.
مگه چه گناهی کرده بود که باید انقدر سختی می‌کشید؟

۶ ماهی بود که با این زن و ۳ فرزندش زندگی می‌کرد.
زن ۲ دختر و یک پسر داشت.
پسر و یکی از دختر ها ازش کوچک تر بودند و مثل مادرشون، از تهیونگ نفرت داشتند.
ولی اون یکی دختر ازش بزرگتر بود و اهمیتی به تهیونگ نمی‌داد. نه بدش می‌اومد و نه باهاش خوب بود. فقط جوری رفتار می‌کرد که انگار تهیونگ توی اون خونه حضور نداره. تهیونگ هم اون رو بیشتر از همه دوستش داشت.

_خواهش می‌کنم خانم.

زن خندید.
_مثل این‌که کتک هات کافی نبودن نه؟ کبودی هات هنوز خوب نشدن و باز اشتباه کردی. فکر کنم این سری باید گوش هات رو ببرم که اشتباهی ازت سر نزنه. نه؟

تهیونگ از ترس به خودش لرزید.
نگاهی به زن کرد و بعد با ترس دستش رو روی گوش هاش گذاشت.
زن بلند خندید.
با صدای خنده اش، بچه های کوچک ترش وارد اتاق شدند و با دیدن وضعیت تهیونگ شروع به خندیدن کردند.
پسر بین خنده اش گفت:
_چی‌کارش می‌کنی مامان؟

_هیچی عزیزم. کتک هاش کافی نبودن. تنبیه بدتری براش در نظر گرفتم.
بعد با قدرت دست تهیونگ رو از روی سرش برداشت و گوشش رو گرفت و به سمت حمام کشیدش.
تهیونگ از درد گوش هاش، روی پا ایستاد تا فشار های زن کمتر درد داشته باشند.
وقتی به حمام رسیدند، زن گوشه ای انداختش و سمت کمد رفت.
تهیونگ وقتی قیچی رو توی دست زن دید، شروع به لرزیدن کرد.
_ن..نه..لطفاً..!

‌زن خندید و با قیچی به سمتش اومد و سمت گوش های زیبا و حساسش گرفتش.
_اینا فقط یه چیز اضافه و زشتن! چرا باید بذارم بمونن؟ هوم؟

cat boyWhere stories live. Discover now